ناسازگاری‌های عرفان با عقل

ادامه ناسازگاری‌های عرفان با عقل       صوفیان ، کرامات را نتیجۀ طاعات میدانند و هیچ یکی از انواع آن را (مرده زنده کردن ، با مرده سخن گفتن ، بر آب راه رفتن ، طی الارض ، با جمادات و جانواران تکلّم کردن ، بیماران را شفا دادن، جانوان را به اطاعت وا داشتن ، بر خزاین زمین آگاه بودن و .......................) مخالف با اوامر و نواهی حق و مصالح خلق نمیشناسند . از جمله کرامات اولیا آگاهی بر دلهاست و لذا ابوسعید ابی‌الخیر و ابوالحسن نوری را « جاسوس القلوب » لقب داده‌اند .‌ ( ک 24 ، ص 80 )
من هرگز نمی‌پذیرم که آن نیروی نهان ، اطاعتِ چون منی را پذیرا باشد و هرگز زیر بارِ این دروغ نمی‎روم که چون منی ، آن نظم و نیرو را حتّی ذرّه‌ای به اختیار بگیرد .
آن نیروی مرموزِ حاکم ، بوالهوسی چون من و تو و یا حالی به حالی شونده‌ای چون ما نیست که به اشکِ چون منی و یا به التماسِ چون توئی تغییرِ قضا دهد .
زهی خودپسندی که عارفی تصوّر کند که گردانندۀ جهان ، تمرکز خود را به او معطوف داشته است .
به چند نمونه از خرافه‌های دلپذیر توجّه کنیم :
      نقل است [ حسن بصری ] که روزی بر بام صومعه چندان گریسته بود که آب از ناودان روان شده بود و بر شخصی چکید . گفت : « این آب پاک است یا نه؟ » . حسن گفت : « نه! بشوی که آب چشم عاصی است » . ( ک 27 ، ص 31 )
       نقل است که بزرگی گفت: جماعتی به حج می‌رفتیم. در بادیه تشنه شدیم. به سر چاهی رسیدیم . دلو و رسن ندیدیم . حسن [ حسن بصری ] گفت: «چون من در نماز روم ، شما آب خورید ». پس در نماز شد. ما به سر آب شدیم . آب بر سر چاه آمده بود . باز خوردیم . یکی از اصحاب رکوه‌یی آب برداشت . آب به چاه فرو شد . چون حسن از نماز فارغ شد، گفت :«خدای را استوار نداشتید ،تا آب به چاه فرو رفت » . ( ک 27 ، ص 33 )

      نقل است که ابراهیم [ابراهیم ادهم] در سفری بود .زادش نماند . چهل روز صبر کرد و گِل خورد و با کس نگفت، تا رنجی از وی به برادران نرسد . ( ک 27 ، ص 98 )
     «مولانا محمدِ مجذوبِ گُربه خور، وقتی در غَلْوایِ جذبه گُربهیی از پیش وی میگذشته، آن را گرفته و به یک بار فرو برده است. خَرْقِ عادتْ از وی بسیار سر میزده است!» ( ک 20 ، ص 17 )
     نقل است که [ابراهیم ادهم] وقتی در کشتی خواست نشستن. سیم نداشت. گفتند:«هریک دیناری بباید دادن ». دو رکعت نماز بگزارد و گفت:«الهی از من چیزی می‌خواهند و ندارم».در وقت ، ریگ لب دریا همه زر شد. مشتی برگرفت و بدیشان داد . ( ک 27 ، ص 108 )