قوانین حاکم بر مغز

ادامه قوانین حاکم بر مغز که قوانین مسلّط بر مغز عهده‌دارِ مقایسه و تجزیه و تحلیل محفوظات هست امّا هر جزء را با اجزای قبلیِ دیگر که در محفوظاتِ خود دارد مقایسه می‌کند و معیار و میزانی جز محفوظاتِ پیشین ندارد و دلیل تفاوت بینش‌ها و قضاوت‌ها و عقاید در همین است . امّا علاوه بر این مغز ناچار است محفوظات و قضایا و احکام خود را با دیگران و جهان و طبیعت دائماً دادوستد کند . جهان و قوانین مسلّط بر جهان آموزگار و راهبر قوانین مسلّط بر مغز ما است . عقلِ فردی و عقلِ جمعی دائماً در حال تطبیقِ خود با جهان است . مغز همزمان در حال رفعِ تضاد در درون خود  و در حال رفعِ تضاد بین خود و جهان است .
بنابراین هر زمان این احتمال هست که مغز ، یک چیزِ درست از نظر خود و نادرست از نظر قوانینِ طبیعی را در خود جای دهد امّا سرانجام عقلِ فردی و در پیِ آن عقلِ جمعی ناچار از تطبیقِ احکام خود با احکامِ طبیعت و جهان است و این روندی است که از بدو پیدایش انسان تاکنون همواره جریان داشته است .

همانندی رفتارِ ساختارهایِ همانند

وقتی دربارۀ شناخت صحبت می‌کنیم آگاهانه یا ناآگاهانه با این پیش‌فرض مواجه هستیم که مغز آدمیان هنگام تولّد دارای ساختمان و ساختار تقریباً مشابهی هستند . بنابراین نتایج حاصله از کاوش در یک ذهنِ عادّی ، قابل تعمیم به همۀ اذهان عادّی است ، و در تمام مکاتبِ فلسفیِ شناخت ، این پیش‌فرض لحاظ شده است .
اگر یک ساختار مادّی با یک ساختار مادّی دیگر کاملاً مشابه باشد دارایِ رفتار و عملکردهای مشابۀ او خواهد ‌بود ، به عبارت دیگر در مقابلِ یک عمل مشخص ، واکنش مشخص و مشابهی خواهد داشت .
اگر دو نِی ساختمانی مشابه داشته باشند صدایِ مشابه دارند ، دو آبشارِ مشابه صدای مشابه دارند و دو دانۀ لوبیایِ مشابه در محیطِ مشابه محصولِ مشابه خواهند داد . دو سلول مشابه در محیط مشابه جانورِ مشابه می‌شوند و دو جاندار مشابه در محیط مشابه رفتارِ مشابه دارند . من در سرتاسر این کتاب دربارۀ مادّه و جوهر و شیء فی نفسه و شیء ناشناختنی سکوت کرده‌ام و از کنارِ آن گذشته‌ام و اکنون چیدمانِ آن را علّتِ بروز رفتار آن دانسته‌ام که این خود ممکن است بیانگرِ نوعی تضادّ در گفتارِ من تعبیر شود . یادآور می‌شوم که کاربردِ کلمۀ مادّه از رویِ ناچاری است .
من سکوت دربارۀ جوهر و مادّه و چیز نشناختنی را از بیانِ عباراتی نامفهوم و بی‌پایه دربارۀ جوهر و مادّه و شیء فی نفسۀ نشناختنی شایسته‌تر می‌دانم . مغزِ انسان فقط قادر به شناختِ ساختار و ساختمان و به تَبَعِ آن « صفاتِ اَعیان » و « شُدنِ صفات » می‌باشد . سکوت دربارۀ چیستیِ مادّه و جوهر خللی به آنچه که در بالا گفته شد وارد نمی‌کند .