ادامه نسبیت ادراکات حسّی و معرفت
مسیرِ آن سیب بسته به موقعیتِ مکانیِ شما است و حقیقت ، بسته به موقعیتِ ذهنیِ شما است . مسیر آن سیب از نظر مزرعهدار به محل لمیدن او بسته است و حقیقت ، بسته به آن است که شما صندلی خود را روی چه مخازنی از محفوظات قرار دادهاید . مسیر آن سیب بسته به مرکز و محورهای مختصاتی است که انتخاب میکنیم ( محلِ ناظر ) و مادام که این محورها و مرکز مشخّص نباشد صحبت از مسیر سیب امکانپذیر نیست و به محض انتخاب مرکز و محورهای مختصات ، مسیر سیب نسبت به آنها « نسبی » میشود .
آیا واقعاً میتوان برای آن سیب مسیری مطلق- مسیری که وابسته به مکان ناظر نباشد– یافت . اگر نمیشود آیا آن سیب دارای مسیر حرکتی نیست ؟ من در این کتاب در پیِ مسیری مطلق که بتوان آن مسیر را حقیقت دانست نیستم و به این بسنده میکنم که مسیرِ آن سیب بسته به موضعِ ما است . ( داستان خیالیِ گفته شده ، از کتاب 15 صفحات 30-25 اقتباس شده است ) .
هیچ فلسفهای تاکنون تبیینی کافی از کائنات ارائه نکرده است . آن کس که در فکر تبیین کائنات است باید کائنات را از دلِ چیزی کلّی و قائم به ذات استخراج کند و همۀ چیزها را از دلِ آن بیرون کشد و چنین توفیقی از دسترس ذهنِ آدمی بیرون است . زیرا اصلِ اصلها و کلِّ کُلّها و مُثُلِ مُثُلها بایستی از هیچ پدید آید و ذهن آدمِ عاقل ، استنتاج و استخراجِ چیزی از هیچ را برنمیتابد و اگر از چیزِ دیگری پدید آید از کلیّت و شمول بر همه چیز عاری است و خود وابسته به چیزی دیگر است . ذهن هر فیلسوف یا اندیشهگری که از هیچ ، چیزی پدید میآورد ذهنی است پای در هوا ، خرافهگرا و سادهلوح و خودشیفته . کارِ فلسفه و کارِ فیلسوف ، شناختن و شناساندن اصلِ اصلها و کلِّ کلّها و مُثُل مُثُلها نیست ، بلکه کارِ آنها برداشتن گامی است به جلو ، یک گام نزدیکتر به اصلِ اصلها ، این چکیدۀ فعالیتِ فلسفی است .
از این گفته که هیچ جزئی مستقل از دیگر اجزاء نیست و استقلالِ جزء یعنی عَدَم آن ، نتیجه میشود که شناختِ کامل جزء ، بدون شناختِ اجزای همجوارِ آن ممکن نیست و اجزای همجوار ، خود دارای همجوارهای فراوانتری است و همین طور تا بینهایت . پس شناختِ جزء ، یعنی شناختِ کلّ . پس تنها شناختِ کلّ دارای اصالت خواهد بود و شناختِ جزء ، ظاهری و ناقص است . به عبارتِ روشنتر از آنجا که ما هرگز به شناختِ کلّ نائل نمیشویم هرگز شناختِ ما دارای اصالتِ مطلق نخواهد بود.