مبانی‌سیاسی‌جهان‌وطنی

ادامه مقاله مبانی سیاسی نظریه جهان وطنی (غلامعلی ملول) این خود موجب تقویت این امید می‌شود که بعد از انقلاب‌ها و تحولات بسیار و آثار متغیر آنها ، غایت عالی طبیعت یعنی یک جهان وطن عمومی به عنوان زمینه‌ای که تمام استعدادهای اصلی انسان در آن رشد کند ، در شرف تکوین و تحقق است . ( ک 6 ، ص 25 )
این نکتۀ غریبی است که فیلسوفی چون هِگل- که بازآورندۀ دیالکتیک است و به عنوان فیلسوف فیلسوفان سعی در استنتاج هر مقولۀ جزئی از مقولۀ کلّی‌تری است و مقولات کلّی را هریک از بطنِ دیگری استخراج می‌کند- در مرحلۀ استخراج کشور و ملّت از زمین و انسان ، آن‌چنان گرفتار تعصّبات غیرفیلسوفانۀ قومی و ملّی است که به دیالکتیک فرمان ایست داده است .
هِگل به کمک دیالکتیک ، از فرد به خانواده و از خانواده به شهر و جامعۀ مدنی و از جامعۀ مدنی به کشور می‌رسد امّا ناگهان در ذهن خود ، روانی و پویائی را از دیالکتیک بازمی‌ستاند و به آن دستورِ ایست می‌دهد و از کشور و ملّت به زمین و انسان نمی‌رسد . این      در حالی است که فرخنده‌ترین پی‌آمدِ دیالکتیک می‌تواند محو دولت‌های محلی و پدیدآمدن جهان‌وطنی و یا به عبارتی دیگر نیستیِ ملّیت‌گرائی در هستیِ انسان‌گرائی باشد .
لین و. لنکستر در کتاب خداوندان اندیشۀ سیاسی در این باره چنین می‌گوید :
یک دولت جهانی یا حتی یک فدراسیون صلح‌آمیز دولتها در نظر وی [ هگل ] انکار دیالکتیک است ، زیرا رژیم سیاسی واحد و مسلط باید ضرورتاً ضد خود را به بار آورد . بنابراین ، در ماهیت واقعی قضیه ، هیچ داور متنفذی میان دولتهای مطلقه جز جنگ وجود ندارد .  ( ک 7 ، ص 1154 )
تعصّبات ملّی به هگل اجازه نمی‌دهد که از طریق دیالکتیک از ملّیت‌گرایی ، انسان‌گرایی را استنتاج کند .
من نیز چون هِگِل به مرز و بوم و ادبیات و آداب و رسوم و عادات و هنرِ ملّیِ خویش– به ایران و ایرانی بودن- می‌بالم امّا علاقه به ادبیات و هنر و آداب و رسوم ایرانی را در مقابله با عقلانیتِ نظریۀ جهان‌وطنی نمی‌بینم .
مترجم گرانقدر ایرانی حمید عنایت ( 1361 – 1311 ) از گفتار سیسرون چنین برداشتی دارد :
سیسرون ، وفاداری آگاهانه به این « شهر جهانی » یعنی جامعۀ بشری را بلند پایه‎ترین آیین اخلاقی می‌داند و در عین حال تأکید می‌کند که وفاداری به میهن و زادگاه نیز احساسی پر ارج است ولی میان این دوگونه وفاداری منافاتی نمی‌بیند .          ( ک 2 ، ص 128 )