ادامه کلّیات
امّا میتوان لختی هم درنگ کرد و به خطرِ جنگهای ویرانگر ، آلودگیِ محیط زیست ، ویرانه شدن کرۀ زمین ، فقر ، بلایای طبیعی و افزایشِ در حال انفجار جمعیت و پایمال شدنِ حقوقِ کشورهای ضعیف توسّط کشورهای قدرتمند تأمّل کرد و به جرگۀ خردمندانِ حامیِ نظریۀ جهانوطنی پیوست .
ایدۀ جهانوطنی از وَرای خیالهای فیلسوفمآبانه پدید نیامده و مکتبی برای خوشایندِ ضعفا و فقرا و تهیدستان نیست بلکه برآمده از خردِ بشری است و این مکتب هیچ راهبر و متولّیِ خاصّی ندارد . آنان که به جبر تاریخی باور دارند وقوعِ جهانوطنی را باید نه تنها جبریترین بلکه واجبترین رسالت تاریخ بدانند .
این عقلِ بردبار و سالخوردۀ بشری است که ندای جهانوطنی را رساتر از هر زمان دیگری سرمیدهد و این زمینِ استثمار شده با آن همه بهرهدهیهایِ بیجواب است که امروزه خشمِ قهری و جبریِ خود را متوجّه بشریت کرده است .
انسانِ آینده فقط دارای هویّتِ قومی یا ملّیِ خاصّی نخواهد بود . انسان در الویّت اوّل دارای یک هویت عقلانی و سپس دارای یک هویت زمینی سپس یک هویت ملّی و سپس یک هویت قومی خواهد بود . کاملاً واژگونۀ آنچه که اکنون هست و آنچه که اکنون به آن تعصّب داریم .
انسانِ آینده اگر باید بماند و اگر باید خوشبختتر باشد ، باید در تمام مراحل ، الویّتِ اوّل را انسان و زمین ، الویّتِ دوم را منطقه یا کشور و ملیّت و الویّتِ سوم را قومیّت قرار دهد . امّا اجرای این فکرِ متعالی نباید بدون فراهم شدن زمینههای فرهنگیِ آن انجام شود زیرا تحوّل اجتماعی و تغییر معیارهای اجتماعی نیازمند وقت و زمان است و انجام تحوّلات اجتماعی در یک یا چند سال عملی نیست . تا تحوّل در اذهان و نهایتاً در طبع و خوی آحاد مردم صورت نگیرد تحوّل اجتماعی ممکن نیست .
بشر امروز نسبت به گذشته ، بسیار واقعیتر به جهان مینگرد . به آسمان به ماه و ستارگان بیندیشیم ، به مرض ، به رعد و برق ، به زلزله و آتشفشان ، به دولت و جامعه و حاکم و حکمران بیندیشیم ، پندارِ ما با پندارِ انسانهای پیشین بسیار متفاوت است .
بشرِ امروز به طور نسبی از اوهامِ ساختۀ ذهنِ خود رها شده ، و این رها شدن از اوهام ادامه دارد و روز به روز شتاب بیشتری خواهد گرفت .
بعید میدانم که شیر را دوباره سلطانِ جنگل بنامند .
بعید میدانم که در آینده کسی را شاهنشاه بنامند .