ادامه اطلاق ذهن به عین
یک حقیقت بسیار کوچک از تمام شکوفههای بهاری زیباتر است . حالا دوباره به کائنات بیندیشیم ، کائناتی بس متحرّک ، بس پرجوش و خروش ، کائناتی در حال تحوّل از کوچکترین اجزاء تا بزرگترینِ آن ، امّا خروشی بیصدا ، بیرنگ ، بیبو ، بیمزه ، نه سفت و نه نرم ، بلکه خروشی ریاضی ، خروشی علمی و هوشمندانه .
تصوّر مادّه
به این پرسش که مادّه چیست ممکن است پاسخهای مکرّر و تکراری داد امّا پاسخها یکسره دربارۀ صفاتِ مادّه است و یک کلام دربارۀ چیستیِ مادّه نیست . ما هرچه دربارۀ مادّه سخن بگوییم دربارۀ کیفیات و اَعراض آن میگوییم .
اگر بشر از ابتدا فاقد حس لامسه بود در شناختِ خلقت و معرفت به کائنات ، کمتر گمراه میشد .
از میانِ حواس آدمی آنچه که بیشتر موجب گمراهی و به بیراهه رفتنِ جهانبینی و تعبیرِ ما از جهان میشود ، همانا حسّ لامسه است . دیدگاه ما به جهان از راهِ حسّ لامسه ، به گمراهی و بیراهه کشیده میشود و برای جهان هویّت و شخصیتی درنظر میآوریم که احتمالاً با حقیقتِ آن همسان نیست . جهان را باید به گونهای تصوّر کرد که گوئی ما از ابتدا و از طفولیت و از لحظۀ خودآگاه شدن ، حسّ لامسه نداشتهایم .
« مادّه مادّه نیست » این عبارت بسیار صحیحی است ، منظور این است که ما باید تصوّر و تفسیر خود را از مادّه عوض کنیم در حالیکه نام آن تصوّر و تفسیرِ جدید هنوز مادّه خواهد بود ، ما میتوانیم نام جدیدی را برای مادّه توافق کنیم ، برای نمونه میتوان به جای مادّه عبارتِ « جزء هوشمند » را به کار برد ، امّا مشکلات این نامگذاریِ جدید ، از مشکلات نامأنوسیِ عبارت « مادّه مادّه نیست » کمتر نیست .
بعید است فیلسوفی که عقل سلیم دارد منکرِ وجودِ عینِ خارج از ذهن شود ( منظور از عین ، صفات و شدنِ اجزای جهان است ) . من نیز در این کتاب دربارۀ مادّه سکوت کردهام امّا وجودِ « عین » جدا از ذهنِ خود را انکار نمیکنم بلکه اَعیان را « صفات » و « شُدن » دانستهام و میگویم از « شُدنِ » خود از صفات و شدنِ مادّه در ذهن ، الگوئی داریم که تفسیرِ ما از مادّه ، تفسیر ما از این الگوها است نه تفسیرِ بیواسطه از مادّه و همچنین اظهار میکنم که تصوّر ما از مادّه تصوّری است که با آنچه که هست اثباتِ یکسانیاش محال است .