ادامه اطلاق ذهن به عین
پَس مادّه آن مادّهای که ما فکر میکنیم نیست . هرچه مادّه را بشکافیم و ذرّه ذرّه کنیم بیشتر به خطای تصوّر خود از آن پیمیبریم و درمییابیم که مادّه مادّه نیست .
نقل عبارتی از اسپنسر ( 1903 – 1820 ) در این مورد به جا است :
ماده چیست ؟ میگوییم ماده از اجزای بی نهایت کوچک ترکیب یافته است ولی مجبوریم که این اجزای بی نهایت کوچک را مانند ذرات قابل تقسیم بدانیم و به این حصر عقلی می رسیم که این تقسیم یا الیغیرالنهایه است که معقول نیست یا آن را نهایتی است که باز معقول نیست . .......... اگر بخواهیم ماده را تحلیل کنیم بالاخره چیزی جز قوه در آن نمی یابیم ؛ قوه ای که بر اعضای حس ما تأثیر می کند . ( ک 6 ، ص 324-323 )
تغییرِ اندیشۀ ما دربارۀ چیستی و چگونگی مادّه کار آسانی نیست . سالها وارسیِ اندیشه و سالها تمرینِ رهائی از خودشیفتگی و خودگرائی و خودمحوری لازم است تا تصوّری دیگر از مادّه پیدا کنیم . فهمِ این عبارت که « مادّه ، مادّه نیست » زمانی ممکن است که از همۀ اطلاقاتِ تفسیرهایِ خودمحورانه به اَعیان دست برداریم .
وقتی جسمی را در دست میگیریم و میفشاریم میگوییم این مادّه است که من میفشارم . امّا اگر بخواهیم صادقانهتر بگوییم باید گفت من از طریق حسّ لامسه- از حالی به حالی- شدم. اگر ما چگونگیِ این حالی به حالی شدنِ خود را به آن شیئی اطلاق کنیم ، گرفتار خودشیفتگی فلسفی شدهایم .
معروف است که شخصی در ردّ آنان که وجود مادّه را نفی میکردهاند در کلاس درس، پایِ خود را به میز چوبی میکوبد و به شاگردان میگوید اگر این مادّه نیست پس چیست ؟ در پاسخ به او میتوان گفت که شما فقط متأثّر شدنِ پایِ خود را میتوانید تصدیق کنید نه وجود مادّه را .
هر شناسندهای ( اعم از جاندار یا دستگاههای هوشمند و یا دستگاههای سنجشگر ) هرگز نمیتواند به چیستی و جوهر اشیاء (مادّه) راه یابد . سانتایانا ( 1952 – 1863 ) در این باره چنین میگوید :
کار من جستجوی حقیقت مادّه نیست . ... و منتظرم ببینم اهل علم در این باره چه می گویند . ... ولی ماده هر چه باشد من آن را ماده می خوانم ، همچنانکه آشنایان خویش را به نامشان می خوانم ولی از راز درونشان با خبر نیستم . ( ک 6 ، ص 431 )