حاکمیت

ادامه تحول تعریف حاکمیت      حاکمیتِ اصلی از آنِ قوۀ مقنّنه است . حال باید به این سؤال پاسخ داد که چگونه قوۀ مقنّنه- که به ناچار از عدّۀ معدودی تشکیل می‌شود- می‌تواند نمایندۀ آمال و خواسته‌های میلیون‌ها و یا صدها میلیون مردمِ یک کشور باشد . این آرزویی است که تحقّقِ کاملِ آن جز در خواب و خیال ممکن نیست و به ناچار به محدودیت‌های عملی و اجرائیِ چنین آرمانی باید تن در داد .
     بسیاری از نظریه‌پردازان سیاسی ، هنوز وارثِ این اعتقادند که استعدادهای فرد و تعالیِ آن‌ها باید توسّط دولت شکوفا شود و این دولت و دولت‌ها هستند که هدایت و رهبریِ جامعه را به سوی هدفِ غائی به عهده دارند . در اندیشۀ این متفکّران ، هنوز رسوبات عقاید ماورائیِ متعلّق به گذشته دیده می‌شود که مردم را گلّه و دولت یا حاکم یا حکمران را چوپان تصوّر می‌کنند .
به این گفتۀ هابز ( 1679 – 1588 ) دقّت کنیم که ناشی از تعریف حاکمیت در زمان او است .
بدون رضایت حکمران ، نمی‌توان قدرت او را به دیگری انتقال داد و نمی‌توان قدرتش را از او سلب کرد و هیچ‌یک از رعایا حق ندارند وی را به وارد کردن خسارتی متهم کنند ، و نیز نمی‌توانند او را به کیفر رسانند ؛ حق قضاوت درباره اینکه چه چیزی برای صلح ضروری است و حق داوری دربارۀ عقاید و نظریات در اختیار اوست ؛ او قانونگذار منحصر به فرد و داور اعظم اختلافات است . ( ک 7 ، ص 760 )
بُدن ( 1596 – 1530 ) نیز با توجّه به شرایط فرهنگی زمان خود در مورد حاکمیت چنین می‌اندیشید :
نخستین نشانۀ شهریار حاکم ، قدرت وضع قوانین عمومی و خصوصی برای مردم است ... بدون آنکه به رضایت و تصویب مقامی ، جز خود ، نیازمند باشد . ( ک 7 ، ص 664 )
آشکار است یک فرد نمی‌تواند از راه عدالت ، یعنی به وسیلۀ دادگاهها ، به مقابله با شهریار خود برخیزد . زیرا دادگاهها خود متعلق به شاهند و فرد نمی‌تواند در برابر شهریار ، که خود منبع آن قدرتی است که قوانین و دادگاهها در اختیار دارند ، در آنها دادخواهی کند . ( ک 7 ، ص 678 )
همچنین به این گفتۀ هگل ( 1831 – 1770 ) که سرشار از شیفتگی به استبداد و فریفتگی به اصل و نژاد است خوب بنگریم :
« تمامی ارزش‌هایی را که انسان دارا می‌شود ، تمامی حقایق معنوی که او به آن پای‌بند است فقط از طریق دولت کسب می‌کند .» ( ک 3 ، ص 580 )
این در پادشاهی مشروطه‌ی ملتِ مسیحی ( پروتستان ) – آلمانی است که پیشرفتِ آگاهی به سمت آزادی به همنهادی دیالکتیکی و کامل می‌رسد . و بنابراین خلق‌های آلمانی چونان اوج پیشرفت آگاهی از آزادی و چونان منتهای جهان تاریخ به پیدایی می‌آیند. ( ک 3 ، ص 585 )