ادامه تحول تعریف حاکمیت
فریدریش نیچه ( 1900 – 1844 ) نیز در شیفتگی به اصل و نژاد و طرفداری از حکومت تمامیّت خواه و مستبد بر هگل پیشی گرفته است .
فریدریش نیچه ( 1900 – 1844 ) : در مواقعی که پیشوا و زعیم وجود ندارد ، هر روز اقدام تازهای صورت میگیرد که عدهای از مردم تردست که از عوامالناس هستند ، جای زعما و فرماندهان را بگیرند ؛ اصل تمام حکومتهای پارلمانی از اینجاست . با وجود این ظهور یک فرمانروای مطلق مستبد برای این گروه رحمتی است که سنگینی را از دوششان برمیدارد – ظهور ناپلئون آخرین دلیل بزرگ این مدعا است . داستان بزرگترین خوشبختی که این قرن از جهت ظهور شخصیتهای بزرگ دیده است ، همانا داستان ظهور و تأثیر ناپلئون است . ( ک 6 ، ص 373-372 )
گروهی از دارندگان موی بور ، نژاد فاتحان و مهتران ، با تشکیلات جنگی و قدرت سازمانده ، پنجۀ بیرحمانۀ خود را بر قومی که از حیث شمار بیشمارند میافکنند ... این است گروه تشکیل دهندۀ دولت و حکومت ... آنجا که دولت و حکومت با قرارداد و پیمان بر سر کار میآید ، آرزوها خاک میشود . آنکه طبعاً مهتر زاده است و فرمانرواست ، قرارداد میخواهد چه کند ؟ او با شدت و خشونت رفتار مقام خود را به دست میآورد . ( ک 6 ، ص 377 )
آنچخه که در بالا از این متفکران نقل شد ، امروزه به پشیزی نمی ارزند . من در اندیشۀ سیاسیِ خود ، تصوّری از دولت به آن مفهوم ندارم . من حاکمیت را از آنِ خردِ جمعی و آرای عمومی (محدود به حدودی) میدانم و قوای سهگانه را سازمانی جهت اجرای آرای عمومی . قوای سهگانه را همچون کارگران و کارمندانی تصوّر میکنم که ساختمان آرای عمومی را طبق طرح و نقشهای که آرای عمومی طرح کرده ، باید بسازد . حدود سه قرن پیش ژان ژاک روسو ( 1778 – 1712 ) در این باب چنین میگوید :
کار فرمانروایی فقط یک مأموریت یا یک اشتغال است . فرمانروایان ، در مقام مأموران سادۀ حکمران [یعنی خود مردم] و به نام آن ، قدرتی را که به آنها امانت داده شده اعمال میکنند . بر این اساس حکمران میتواند هر زمان که مصلحت بداند این قدرت را محدود سازد ، یا تغییر دهد ، یا باز پس ستاند . حکمران اختیارات خود را برای همیشه واگذار نمیکند ، زیرا چنین کاری با ماهیت یک اجتماع سیاسی سازگار نیست و با مقاصد اجتماع افراد منافات دارد . (ک 7 ، ص 983-982)
من قوای سهگانه را حاکم بر مردم نمیدانم بلکه مردم را حاکم بر قوای سهگانه میدانم .