حد معرفت

ادامه نسبیت ادراکات حسّی و معرفت شناخت مطلق زمانی حاصل می‌شود که ما همۀ اجزای کائنات را بشناسیم و معرفتِ ما به وحدتی دست یابد ، چنین وصالی به ابدیّت حواله شده است .
     شناخت از طریق تجربه ( ادراک حسیّات ) ، تفکّر و اندیشۀ تحلیلی صورت می‌گیرد . من در این کتاب به ادّعای عُرفا دالّ بر حصول معرفت از طریق شهود و اشراقِ عرفانی کاری ندارم .حواس آدمی که مهیّا کنندۀ موادّ اوّلیۀ تجربه‌های شخصی از اعیان است همواره انگیخته با تفسیرها ، علایق و سلیقه‌های آدمی است . ذهن آدمی به طبیعتِ خود و آن‌چنان که دوست دارد این موادّ اوّلیه را تفسیر می‌کند نه آن‌گونه که هست . بنابراین همواره این احتمال هست که تفسیر و تعبیر و نهایتاً شناختِ ما از اَعیان و شناخت ما از جهان با واقعیت همانند نباشد .
اگر موجودی فقط از یک حس برخوردار بود - مثلاً حس سنجشِ «نرمی و زبری» و یا «سفتی و شُلی» و یا فقط حسِ «بینایی» و یا فقط حسِ تشخیص رنگِ سیاه - آن موجود چه تصوّری از جهان داشت ؟ ما با داشتن پنج حس ، چه دلیلی داریم که  تصوّر درستی از جهان داریم و چه استدلالی داریم که این پنج حس کافی است و مثلاً پانزده حس نباید داشته باشیم تا تصوّری دقیق‌تر و کامل‌تر از جهان داشته باشیم . تصوّر ما از جهان بر پایه و شالودۀ همان تصوّرات اوّلیه‌ای است که از طریق حواس و از بدو تولّد یا حتّی قبل از آن به دست می‌آوریم و معلوم نیست که چه ویژگی‌هایی از جهان برای ما مجهول مانده است ، پس باید به تصوّر خود از جهان شک کنیم . شک در عالَمِ نظر ، امّا در عمل باید با آرامش و اطمینان به راه خود ادامه دهیم .
ما در درستیِ تصوّر خود از جهان باید تردید کنیم نه تنها به دلیل آن‌که فقط از حواسِ معدودی برخورداریم بلکه به آن جهت که حتّی تفسیر و تعبیرِ الگویی را که از محصولاتِ هریک از این حواس پنج‌گانه داریم با طبیعت و طبع و سرشت بشریِ خود تولید می‌کنیم و این تفسیرها و تصوّرات ممکن است با آنچه که در اعیان است زمین تا آسمان فاصله داشته باشد .
مدلی که ما برای جهان پذیرفته‌ایم – تصوّری که از مادّه ، رنگ ، صدا ، بو ، مزه ....... داریم- ‌جوابگویِ خورد و خوراک ما هست لکن به خوبی راهگشایِ معرفت ما نیست! ما باید فلسفه‌های فرسوده را کنار گذاریم ، از طریق این فلسفه‌ها راه به جایی نمی‌بریم.