ادامه دین و سیاست
هیوم ( 1776-1711 ) عقیده داشت که پیدایش اخلاق مدتّها قبل از دین بوده است.
ویل دورانت ( 1981– 1885 ) در این باره چنین نقل میکند :
« هیوم » این عقیده را که دین مادر یا پایۀ اخلاق است خیلی وقت است که باطل ساخته است . دین خیلی دیرتر از اخلاق ظاهر شده است و اگر میان این دو رابطهای باشد این است که اخلاق مردم را از راه تعلیم و تربیت و اعتماد اصلاح میکند و از این راه تأثیر لطیفی بر دین میگذارد . ( ک 12 ، ص 445 )
من ادیان را ایدئولوژی و بخشهای مهمی از ادیان را ایدئولوژیِ سیاسی و مکاتب سیاسی میپندارم . بخشهایی از دین را شالودهای میدانم که نظریههای سیاسی میتواند از آن مشتق شود و یا مشتق شده است . با این پندار ، من دین را پائین نمیآورم بلکه دین را به عنوان یک نظریۀ سیاسی میپذیرم و به آن میدان عمل میدهم. اندرزهای سیاسیِ ادیان را باید پاس داشت و سرلوحه و شالودۀ وجدانِ خود قرار داد و به نظریۀ سیاسیِ دین همارزِ دیگر نظریههای سیاسی باید آزادی و امکانِ بیان و رشد و نمو داد . با این نگرش ، نه دین را به عرشِ اعلاء میبریم و حکومتِ دینی را میپذیریم و نه دین را در گوشۀ مساجد و کلیسا محبوس میکنیم و به آن اجازۀ خروج نمیدهیم .
من ادیان را مانند هنر ، فلسفه و عرفان از تولیداتِ ذهن آدمی میدانم و به همین دلیل ادیان را ایدئولوژی نامیدهام امّا آن بخش از ادیان ، که خود را مطلق و بینیاز از استدلال و ناشی از ایمان قلبی و فرود آمده بر زمین از ملکوت اعلی میداند را ، خارج از میدان سیاست میدانم . به عبارت روشنتر میگویم دین حقّ ورود به سیاست را دارد مشروط بر آنکه مفادّ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را بپذیرد و عقلِ انسانِ زمینی را به عنوان میزان قبول کند .
تضاد بین دمکراسی- که از پدیدههای عقلِ بشرِ زمینی است - با دین ، تضادّی است ذاتی . از انسانی که به احکام مطلقِ الهی ایمان داشته باشد نمیتوان توقّع سهلگیری و مدارا داشت زیرا :
چگونه میتوان با وجودِ آن چیزِ بینهایت در عقل و خرد ، دَم از حکومتِ عقلِ بشرِ زمینی بر مردم زد ؟
چگونه میتوان در مقابل چیزی بینهایت و بیکران در علم و دانائی ایستاد و اطاعتِ محض و بیچون و چرا نکرد ؟