دین و سیاست

ادامه دین و سیاست چگونه می‌توان از فرمانِ چیزی بی‌نهایت و بیکران در علم و دانائی- اگر امر به نابودی دگراندیشان ‌دهد - سرپیچید ؟
چگونه می‌توان از طلبه‌ای که سرباز آن چیزِ بی‌نهایت در علم و دانائی است انتظار سهل‌گیری و مدارا داشت ؟
قبولِ عقلِ آدمی به عنوان میزان به این معنی است که در صورت بروز تضاد بین عقل و دین ، دین باید از داوریِ خود دست بردارد و به حکمِ عقل گردن نهد و این یعنی تهی شدنِ دین از ادعاهایِ مطلق و ماوراء‌الطبیعی و از آنجا که وجود دین را در شرایط کنونی لازم می‌دانیم مصلحت آن است که ادّعاهای ماوراءالطبیعی فقط در حوزۀ دین بماند و از ورود به سیاست خودداری کند. جان لاک نیز طرفدار چنین عقیده‌ای است .
جان لاک ( 1704 – 1632 )  :
 « هریک از آنها [ یعنی دولت و کلیسا ] باید فعالیت خود را در حریم خویش انجام دهد ، یعنی یکی باید توجه خود را به آسایشهای دنیوی مردم معطوف دارد و دیگری به رستگاری روح آنان .» ( ک 7 ، ص 865 )
     وظیفۀ دین فقط اندرزِ اخلاقی است مشابه عرفان . هرگونه دستورالعملِ دنیوی در دایرۀ وظایفِ عقل و سیاست است .
   ممکن است دین و دولت در کنار هم به سازش رسند اما این سازش تعادلی ناپایدار دارد.
   عقلانیت و سیاستِ متّکی به عقلانیت باید زمامِ همۀ امور را در دست گیرد .
   فرخنده آن روز که گسترش اخلاقِ نیک ناشی از خرد و عقلانیت از وظایف سیاست و حکومت باشد و دین چون عرفان- البته عرفانی عاری از کرامات و خرافه و خانقاه بازی و سلسله مراتب- مرامی در جهت پرورش وجدان و اشاعۀ پندارهای نیک باشد .
     این موضوع که نسبت سیاست با دین باید چگونه باشد موضوعِ پیچیده‌ای است هرچند که به ظاهر ساده می‌نماید .
دین و دولت در کنار هم به سازش می‌رسند امّا این سازش ، تعادلی ناپایدار دارد . این رابطه قرن‌ها و هزاره‌ها است که محل جَدَل و بحث است و حتّی در دمکراسی‌های غربی که ظاهراً دین از سیاست جدا شده ‌است ، چون نیک بنگریم بارها تضاد و رویاروئی و تداخلِ بین آن دو مشاهده شده و می‌شود .
   در طولِ تاریخ گاهی دین جزئی از سیاست و زمانی سیاست جزئی از دین بوده است . دین و سیاست در طول تاریخ- مانند دو قهرمان که در پیِ کسبِ تاج و تخت‌اند- گاهی در جنگ و ستیز و زمانی در صلح و آشتیِ ناپایدار بوده‌اند .
     تضادِ بین دین و سیاست از تضادی عمیق‌تر و ذاتی‌تر ریشه می‌گیرد و آن تضاد بین عقل و دین است .