ادامه رابطه و نسبت فرد و جامعه
اگر این افزایشِ دانشِ فردی نباشد ، دانش بشری هرگز توسعه نمییابد . انتقال آگاهیها هر چه هم روان و سریع باشد ، فی نفسه موجب توسعۀ مجموع فرهنگ بشری نمیشود . ( بلکه موجب توسعۀ دانش و آگاهی افراد میگردد همانگونه که دانش A بعد از تماس با B معادل A1+B1 شد . )
آنچه که موجب توسعۀ فرهنگ و افزایش آگاهی شده است ، θ ها میباشند . جامعه موجب انتقال اطلاعات و آگاهیها بین افراد میشود امّا موجب توسعۀ آگاهیِ جمعی نمیشود ، زیرا اگر آگاهی و دانشِ بشری را ، A1+B1+C1+D1+ …. فرض کنیم ، هر جزء آن را فردی به آن افزوده است . ( مثلاً A1 را فرد A و B1 را فرد B به آن افزوده است ) . زایش و پویائی فرهنگ بشری از افراد ( فردها ) است و جامعه فی نفسه موجب افزایش آگاهی و دانش نمیشود . به طور خلاصه منظور این است که اگر ناگهان خلاقیت و پیدایشِ مفاهیم و معلومات و دانشِ جدید ، در همۀ افراد ناپدید شود دانشِ بشری به صورت موجودی ثابت و غیرپویا درخواهد آمد . از عبارات فوق اهمیت فرد و اندیشۀ فردی و آزادیِ اندیشه ، در توسعۀ فرهنگ بشری روشن میشود و از طرف دیگر اهمیت جامعه نیز روشن میگردد . زیرا جامعه ، دانش هر فرد را به اندازۀ حاصل جمع دانش افرادِ جامعه بالا میبرد .
دانش هر فرد معادلِ A1+B1+C1+D1+ ------ + θ = X است ، که θ افرودۀ هر فرد به دانشِ بشری است . θ (تولید هر فرد) ، در مقابل دریافتیِ هر فرد از جمع و جامعه ناچیز است امّا همۀ دانش بشری حاصلِ جمعِ همین θ ها در طول تاریخ است .
این گفتار نباید موجب شود که در مقابل ارج نهادن به مقامِ فرد ، از مقامِ جمع و جامعه کم کنیم . هیچ فردی به تنهائی نمیتواند مؤسسۀ تحقیقات دربارۀ سرطان یا رصدخانه و یا کارخانۀ ساخت کامپیوتر ، بنا کند .