سازگاری‌هایِ عرفان با عقل

ادامه سازگاری‌هایِ عرفان با عقل جهان پس از میلیاردها سال کوشش و جوشش و سعی و تلاش « من » را - نوزادی چون من- زاده است ، این لحظۀ غریبی است و لحظۀ کافیِ تام و تمام است که دست‌افشانی کنم و پای‌کوبان در وجد و سماع شوم که منﹾ هستم . که من هستم حتّی اگر فقط همۀ دارایی و تعلّقاتم این هستیِ « من » باشد .
در این لحظه از تاریخِ جهان که چرخ چنان چرخیده که مرا از نهادِ خود شکفته است ، اکنون که ابر و باد و مه و خورشید چنان گردیده‌اند که « منﹾ هستم » ، چرا سماع نکنم؟ چرا پای کوبان و دست افشان ، با جهان عشق بازی نکنم ؟
من در حسرت فِراق و شوقِ وصال ، پای‌کوبان و دست‌افشان سماع می‌کنم و در آن لحظۀ شاد ، این نغمۀ راستین را خواهم سرود که من در آغوش جهانم و جهان در آغوش من . من جهانم و از جهانم . مباد آن دم که پیوندم با جهان بریده شود ، مباد آن دمِ عدم ، مباد آن دمِ نیستیِ نیستی .
من به سپاس از هستیم و به وجدِ ناشی از وحدت‌ام با جهان ، دست‌افشانی می‌کنم و تمام جوی‌ها و بستر همۀ رودهای سلسلۀ اعصابم را شستشو می‌کنم و زنگارِ آیینۀ دل را می‌زدایم ، به راستی خار و خسِ بیابان و  بنفشه‌هایِ رُسته از سنگ خارا هم ، به نغمۀ ربابِ جهان ، در ناز و کرشمه‌اند .
      « شدنِ » اعضای جهان و میل به شدنِ با هم را که من عشق و ناشی از ساختار و ساختمانِ اَعیان دانسته‌ام ، پنداری است که نه تنها از عقل مایه گرفته و نه تنها عقل آن را تأیید می‌کند بلکه شالودۀ علم– علمِ بشری– است . اساس و بنیان علمِ بشری بر پنداری است که در بالا گفته شد . این تفسیرِ جهان ، آن‌گونه که در بالا گفته شد به عقلِ بشرِ زمینی و به علمِ بشر زمینی فرمانِ ایست نمی‌دهد و حلّال مجهولات را به افلاک و به افق‌های ناپیدایِ آسمانی حواله نمی‌دهد .