عرفان در محکمه عقل

ادامه عرفان پناهگاه سرخوردگان از عقل ای جهان ! من با این ادّعای گزافه چه کنم ؟ چرا در فطرتِ عرفا دانائی گذاشتی که با نان و خرمایی ، چهل روزه از درونِ خود داناییِ مستقل از محفوظاتِ قبلیِ خود پدید آورند و مرا داناییِ فطری ندادی ؟
ای جهان ! چرا پس از چهل سال ریاضتِ اندیشه ، من هیچ دانایی‌ای از خودﹾ نزاده‌ام و چرا برای دانایی ، مرا به خوشه‌چینیِ از این و آنِ تو ، از ذرّه ذرّه‌هایِ خود ، واداشته‌ای؟
ای جهان ! به تو زنهار می‌دهم ، من آن نِیَم که مرا به خواب کنی یا به عالمِ خیال بری و چون شبحی بر من نازل شوی . من تو را در بیداری ، در هشیاریِ عقل جستجو می‌کنم نه در خواب و خیال .
ای جهان ! با این همه ناسپاسی‌ها و بدگمانی‌هایم ، از تو بسی سپاس دارم که ذهنی جستجوگر ، مغزی فعّال ، شوقی زاید الوصف و توانِ پویش راهِ دانایی به ما داده‌ای .