عرفان پناهگاه سرخوردگان از عقل

ادامه عرفان پناهگاه سرخوردگان از عقل عقل ریسمان نه چندان محکمی است که از همۀ ریسمان‌های دیگر محکم‌تر است . این ریسمان خودﹾ خود را می‌تابد و پیچیده‌تر ، محکم‌تر و قابل اتّکاء‌تر می‌کند . تاریخ بشریت- تاریخ چند میلیون سالۀ بشری- در استغناء و استحکام بیشترِ عقل خلاصه می‌شود . عرفانی که از عقل پیروی نکند ، خرافه است .
من معرفتِ عرفانی را-چه کشف و شهود و اشراق بنامند و چه ناشی از وصل و اتّحاد و حضور و فنا و یا هر نام دیگری بدانند-با میزان عقل می‌سنجم و آن را آمیزه‌ای از محفوظاتِ موجود در ذهنِ سالک می‌دانم. زیرا به گمانِ من  تمام معرفتِ ما، ناشی از تجربیات و آموزه‌های ما ، در چهارچوب قوانینِ مسلّط بر مغز ما است .
حتّی حالات عرفانیِ حضور و شهود و مشاهده و اشراق ، مادام که به ادارک در‌نیایند ، خامند . چیزی حس می‌شود که ادراک شود . حتّی امواج ملکوتی و سروش‌های آسمانیِ ادّعائی ، اگر سرتاسر وجودِ عارف و سرتاسر ذهنِ او را درنوردند ، مادام که ادراک نشوند نه در حافظۀ او رسوب می‌کنند و نه به قضاوت او در‌می‌آیند .
اگر عرفا از ادّعای کرامات دست بردارند ، اگر عرفا بگویند که شاعرانه جهان را تبیین کرده‌اند و اگر عرفا قبول کنند که در عالمِ خیال به اسرار و رموز دست یافته‌اند همراه و هم‌منزلِ رهروانِ روشِ عقل خواهند بود ، امّا این ندا را از اعماقِ اقیانوسِ باشکوه عقلِ ستم دیده و تحقیر شده بشنوید که عرفانِ خرافه گرا- آلوده به کرامات و معجزات و کشفِ اسرار و رموز– نه تنها جهان را تبیین نمی‌کند بلکه سدِّ راه شناختِ جهان و تبیینِ جهان است . عرفان خرافه گرا نه تنها انسان را به عرش اعلا نبرده بلکه سدِّ راه تعالی بشر شده است .
      من شریف‌ترین مکتب و نظام فکری را مکتب فلسفۀ مشّاء و فریبنده‌ترین و زیباترین و لذّت بخش‌ترین مکتب را مکاتب عرفانی یافته‌ام .
آنگاه که در دریای هائل فلسفۀ مشّاء دست و پا می‌زنم ، مهرویان پری پیکرِ عرفان مرا به خود می‌خوانند و آنگاه که در وجد و سرورِ عرفان از خود بی‌خود می‌شوم به ناگاه ندایی مرا زنهار می‌دهد که مبادا آنچه را که دوست می‌داری با حقیقت همسان کنی!
     فلسفۀ مشّاء و عقلِ تحلیل‌گرِ استدلالی و تجربه گرا در طیّ طریقِ معرفت در برابرِ مادّه المواد و روح و خودآگاهی و اَزَل و اَبد و علّت العلل و روح الانوار و واجب‌الوجود به موانع عبور ناپذیری می‌رسد که سخنی برای گفتن ندارد ، عقل را توانِ آن نیست که گامی به پیش بردارد و شریفانه سکوت می‌کند . اکنون در این مرحله ، برای عبور از این حدّ و مرز ، چاره‌ای جز توسّل به ذوق و خیال و وهم نیست و راهی جز پناهنده شدن به آرامکدۀ عرفان در پیش نیست . در این مرحله عرفا ادعا می‌کنند که از کوره راهِ عقل به درآمده اند و به ماوراء عقل دست یافته‌اند و به قول حافظ :
      « عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی                   عشق داند که درین دایره سرگردانند» ( ک 29 ، ص 428 )