ادامه کلّیات
نظامهای سیاسی و نظریههای فلسفیِ گذشته را با توجّه به مسائلِ بنیادینِ پیشِ رویِ بشرِ امروز و با پایه قراردادنِ مبانیِ عقلانی ، انسانی و کلّینگر باید دوباره تجزیه و تحلیل کرد .
هر فلسفه و مکتبی که در آرمانهای خود ، فاصلۀ طبقاتیِ نامعقول را طبیعی بداند و هر مکتبی که در آرمانهای خود ، وجودِ جنگ و وجود ارتشها و ابزار جنگی را تأیید کند و هر نظریهای که نابرابریِ حقوق فطریِ انسانها و یا نابرابریِ حقوق انسانها از منابع و مخازن طبیعی را توجیه کند در نظر من مکتبی غریزی و حیوانی است .
هر نظریۀ سیاسی در شرایط تاریخی و جغرافیائیِ خود بیان میشود و مهمتر آن که نظریۀ سیاسی دربارۀ نسبت و چند و چونِ روابطِ فرد و جامعه و چگونگیِ تنظیم و اجرای آن نسبتها حکم میکند و این در حالی است که فرد و جامعه موجوداتی در تغییر و تحوّل و تکاملاند . به عبارت دیگر نظریۀ سیاسی دربارۀ موجودی ثابت و معیّن و مشخّص صحبت نمیکند . فرد و جامعه موجوداتی هستند که یکدیگر را تعریف میکنند و یکدیگر را تغییر میدهند و این رابطۀ دادوستدی ، رابطهای پیوسته و مدام است بنابراین هر نظریۀ سیاسی که زمانی معقول و پسندیده جلوه کند ممکن است در آینده ، نظریهای ارتجاعی و عقبافتاده به نظر آید . علاوه بر آن ، خاستگاهِ هر نظریۀ سیاسی خواه ناخواه از موقعیتِ طبقاتی و تربیتی و خُلق و خو و دانشِ نظریهپرداز سرچشمه میگیرد .
تعریف حاکمیت ، دولت ، انسان ، جامعه ، حقوق فردی و اجتماعی امروزه با گذشته متفاوت است و من تعاریف امروز را تکامل یافتهتر و والاتر میدانم . بنابراین مطالعۀ نظریههای سیاسیِ فیلسوفانِ گذشته را بسیار مفید میدانم امّا نمیتواند کاربرد چندانی در نظریۀ سیاسیِ ما داشته باشد . هر میزان که فیلسوفی نسبت به ما از نظر زمانی عقبتر باشد این کاربرد کمتر خواهد بود . دلیل این امر واضح است زیرا آنان در مورد چیز و یا چیزهایی اندیشیدهاند و نظر دادهاند که امروز آن چیزها ، تغییر کرده و چیز دیگری است . بنابراین مطالعۀ افکار و عقاید سیاسیِ فیلسوفانِ گذشته بیشتر ارزشِ تحقیقاتِ تاریخی و مطالعۀ روندِ دگرگونی عقاید و نظریات سیاسی دارد تا کاربردِ امروزیِ آنها .
من به اینکه یک نظریۀ سیاسی در چند قرنِ پیش مورد اقبالِ عموم بوده یا نه کاری ندارم و کاوش در این مورد را به کاوش گران عقایدِ سیاسی و کاوُشگرانِ تاریخِ فلسفۀ سیاسی وامیگذارم . مسئلۀ ما امروز است .