قوانین حاکم بر مغز

ادامه قوانین حاکم بر مغز -    تجربیات قبلی و تجربیات جدید ، چگونه در ذهن با هم درمی‌آمیزند و در کنارِ هم جای می‌گیرند ؟
-    چگونه مقدارِ قرمزی یا شیرینی یا بلندیِ صدا و ... را می‌فهمیم ؟ وقتی می‌گوییم این رنگِ قرمز از آن یکی کمی قرمز‌تر است چگونه متوجّه هستیم ؟
-    چرا و به چه علّت ما و هر موجود زندۀ دیگری خود را دوست داریم ؟ در ذهن ما چه ساختار و ساختمانی وجود دارد که بقاء و ادامۀ حیات ما را مقدم بر هر چیز دیگری قرار می‌دهد ؟
-    چرا هرچه تعداد اجزای عبارتی کمتر باشد ما آن را با سهولت بیشتری حفظ می‌کنیم و چرا مثلاً اعداد 63 رقمی را اصلاً نمی‌توانیم حفظ کنیم و به یاد آوریم ؟
ممکن است همه یا برخی از پرسش‌های بالا پیش پا افتاده به نظر آیند در حالی که همۀ این پرسش‌ها و پرسش‌هایی از این قبیل ، بسیار پیچیده و بنیادین هستند .
     آیا ذهن بشر قبل از تجربه دارای نوعی معرفت و آگاهی‌ است یا تمام معرفت ما از طریق تجربه حاصل می‌شود ؟ من می‌گویم ما قبل از تجربه هیچ معرفتی نداریم و هم‌چنین هیچ معرفتی هم نداریم که قبل از تجربه بالقوّه باشد و با تجربه بالفعل شود ، مغز دارای قواعد پیشینی است نه معرفت پیشینی و این قواعد از ساختمان مغز ناشی می‌شود .
ذهن انسان لوحی ساده است که طبق قوانینِ مسلّط بر مغز ، از طریق تجربه و به تدریج آگاهی و شناخت پیدا می‌کند .
حُکم به درست و غلط دادن از ویژگی‌های ذاتیِ هر مغز است .
نحوۀ ذخیرۀ اطّلاعات و به عبارت دیگر نظام‌مند بودن ذخیره‌سازی اطّلاعات در حافظه از ویژگی‌های ذاتیِ مغز است .
شناسه (کُد) دار کردنِ زمانیِ وقایع ( جهت تمیز پس و پیش بودن ) از صفات ذاتیِ مغز است .
حکّ کردنِ شناسه (کُد) کمیّت از ویژگی‌های ذاتیِ مغز است که بزرگتر و کوچکتر را بفهمیم .
همۀ این صفاتِ ذاتی ، ناشی از ساختار و ساختمانِ مغز است . البته من در این کتاب به جای مقولات یا مفاهیمِ پبشینی از عبارتِ قواعد و قوانینِ مسلّط بر مغز که ناشی از ساختمانِ مغز هستند صحبت می‌کنم.