ادامه مبانی سیاسی نظریۀ جهانوطنی
امروزه جهان آنچنان کوچک شده و پدیدههای محلی و منطقهای ، آنچنان به سرعت به کلِّ جهان سرایت میکند که چارهای جز محدود کردن دولتها و راهی جز تبعیّت از قوانینِ جهان شمول ، چه در زمینههای سیاسی و چه در زمینههای زیستمحیطی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی نداریم .
شکلگیریِ گروههای کوچک اجتماعی و سپس تشکیل روستاها و قبیلهها و سپس شکلگیریِ قلمروهای وسیعتر و در پی آن شکلگیریِ ملّتها و کشورها و متعاقباً ظهور امپراتوریها و تلاشیِ آنها و شکلگیریِ امپراتوریها در کشورهای دیگر تا امروز- علّت آن هر چه باشد- یک روند تاریخیِ طبیعی بوده است و کمرنگ شدنِ مرزها و در سایه قرار گرفتن حکومتهای کنونی و قرار گرفتن همۀ مردم و همۀ نقاط زمین تحتِ حاکمیتِ نظامی جهانی- عقلانیِ کلّینگر و دوراندیش– و نظارت و مراقبت آن نظام جهانی بر همۀ قوانین و حاکمیتهای محلی و فرهنگی و قومی و مذهبی و ملّی هم یک روندِ عقلانیِ طبیعی است .
ایدۀ جهانوطنی به معنی این نیست که ملّتی تمام جوامع بشری را به زیر یوغ خود بگیرد بلکه به مفهوم حکومت عقل بر بشریت و بشر است . سرانجامِ راه حل مشکلات بنیادینِ بشری در آینده ، برداشتن مرزها ، حفظ محیط زیست و بها دادن به موادّ معدنی و طبیعی و کنترل جمعیت است . حصولِ این اهداف با تضعیف مرزها و تشکیلِ حکومت جهانوطنی امکانپذیر خواهد بود .
اگر آبشخور ایدۀ جهانوطنی در گذشته ، افکارِ عدالتخواهانه و برابری و برادری بود ، امروزه انگیزۀ بسیار مهمتری حکومت جهانوطنی را ایجاب میکند که همانا به خطر افتادنِ موجودیتِ بشر و ثباتِ کرۀ زمین و محیط زیست است . در شرایط اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی امروز ، وجود کشورهای مستقل و غیر متعهّد به مصالحِ جهانی- که هریک آزمندانه و با وَلَع بسیار در رقابتی کوتهبینانه ، به بهرهبرداری از منابع و معادن زمین مشغولاند– امری غیر عقلانی است .
سرتاسرِ زمین باید زیر پوشش یک قانونِ اساسیِ جهانشمولِ کلّینگر ، عاری از تعصّب و نژادپرستی قرار گیرد .
آنچه که امروزه حکومت جهانوطنی را امری جبری و حیاتی ساخته ، سربرآوردنِ یک مدّعیِ جدید و یک مصلح و ندادهنده و هشدار دهندۀ جدید به نام زمین ، طبیعت و محیط زیست است .