ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
نقل است که جماعتی پیش شیخ [ بایزید بسطامی ] آمدند و از بیم قحط نالیدند و
گفتند: « دعا کن تا حق – تعالی– باران فرستد ». شیخ سر فرو برد ، پس
برآورد و گفت: « بروید و ناودانها راست کنید که باران آمد ». در حال
باریدن گرفت، چنان که یک شبانروز میبارید . ( ک 27 ، ص 153 )
خرافۀ باریدن باران به دعای زاهد در مثنوی نیز آمده است :
زاهدی بُد در میانِ بادیه------- در عبادت غرق چون عَبّادیه
..........
در نماز استاده بُد بر رویِ ریگ------- ریگ کز تفّش بجوشد آبِ دیگ
..........
مشکلِ ما حَل کن ای سلطانِ دین-------تا ببخشد حالِ تو ما را یقین
وا نُما سرّی ز اَسرارت به ما------- تا ببّریم از میان زنّارها
چشم را بگشود سوی آسمان-------که اجابت کن دعای حاجیان
.........
در میانِ این مناجات ابرِ خَوش------- زود پیدا شد چو پیلِ آب کَش
همچو آب از مَشک باریدن گرفت------- در گَو و در غارها مسکن گرفت ( ک 28 ، ص 339 و 338 )
با اطمینان میگویم که از بدو پیدایش بشر تا امروز ، هیچ آب جویی به دعای
سالکی از حرکت باز نه ایستاده و هیچ ماهیِ دریایی به دلسوزیِ درویشی ،
مروارید به کشتی نینداخته و هیچ ذرّهای از کائنات و هیچ ذرّهای از قانونِ
کائنات ، با دعای عارفی یا به نفرینِ درویشی تغییر نکرده است .
با اطمینان میگویم تاکنون ، هیچ قانون و مصلحتی در کائنات ، به خواست
عارفی یا درویشی ، نقض نشده است و در ذهن خود این ابیات دلپذیر حافظ را
مرور میکنم :
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم ( ک 29 ، ص 798 )
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد ( ک 29 ، ص 256 )
آن عارفان که سرخورده از عقل و دانش و خرد و استدلال و منطق به امید حضور
و کشفِ رموزِ عالم و راز آفرینش به چلّهنشینی پرداختهاند ، به جایی
جز خود نرسیدهاند . این مدّعیان عقل را میستیزند زیرا تحمّل چهل روز
چلّهنشینی و سپس ادّعای کشف رازها ، به مراتب آسانتر از تحمّل زحمات
طاقتفرسایی است که هزاران هزار انسانِ عقلگرا و خردمند طی هزاران سال دود
چراغ خوردهاند و زحمت اندیشه بردهاند و هنوز اندر خمِ یک کوچهاند .
به آن عارف شوریده بنگرید که تمامیِ قوانینِ طبیعیِ عالم را بههم میریزد و
به همۀ قوانینِ علّیِ جهان ریشخند میزند ، آب را سربالا میبرد ، به
وِردی شفا میبخشد و به قرصی نان گروهی بسیار از گرسنگان را طعام میدهد ،
ماهیان دریا را به فرمان میگیرد ، قتل انسانی را بهخاطر تصاحبِ کنیزکی
مُجاز و امر خدا میپندارد ( مثنوی معنوی- دفتر اول- حکایت پادشاه و کنیزک )
و دائماً و هر لحظه ، در هر کلام و در هر بیت و در هر مجلس ، دم از عشقِ
خدا میزند . او جهان و قوانین طبیعی را بازیچۀ تعلّقات و خودشیفتگیِ خود
میکند ، گاه فرمانِ شورش و هرج و مرج به جهان میدهد و گاه فرمانِ اطاعت و
فرمانبری .
شگفت آن که فیلسوفِ مشّاییای همچون ابن سینا کراماتِ عرفا را تأیید میکند .
« از عارفان اخباری بگوش تو برسد که خلاف عادت باشد و تو آنها را رد کنی. مثل اینکه گویند: عارفی برای مردم باران خواست، و باران آمد؛ یا بیماران را شفا خواست، و شفا یافتند؛ یا بر آنها نفرین کرد، تا به زمین فرو رفتند یا به نحوی دیگر هلاک شدند؛ یا اینکه برایشان دعا کرد، و وبا و مرگ و سیل و طوفان از ایشان دفع شد؛ یا جانوران وحشی ایشان را فرمان بردند؛
صفحه 137
یا مرغان از ایشان نرمیدند یا امثال این کارها – که البته کاملاً ناممکن نیستند. چون بشنوی توقف کن و مشتاب؛ زیرا همانند این نوع کارها را در رازهای طبیعی اسبابیست و باشد که من برخی از آنها را برای تو یاد کنم ...............»
( ک 20 ، ص 167 )
وقتی به ژرفای عقاید و پندارها و رفتار گروهی از مدّعیانِ عرفان مینگریم
آنان را نسبت به خدا بسیار غریبهتر از آن گروه از عقلگرایانِ خداناشناس
درمییابیم .