ناسازگاری‌های عرفان با عقل

ادامه ناسازگاری‌های عرفان با عقل

ریاضت‌هایِ طاقت‌فرسا و نابخردانه
هرکس می‌تواند و حق دارد که با تلقین و با چله‌نشینی ، اعتکاف ، روزه داری و کم خوری و بسنده کردن به کمترین آب و غذا ، کم خوابی ، ذکرِ طولانی و بسیار چه با زبان و چه با دل ، مهارِ غرایز و شهوات نفسانی حتّی مهار کامل این غرایز ، به خودسازی بپردازد . امّا آشکارا می‌گویم که این ریاضت‌ها میل به دانستنِ حقیقت را افزون می‌کند و میل به وصل و حضور را زیاد می‌کند امّا ذرّه‌ای به دانایی و معرفت ما نمی‌افزاید .
      با ریاضت داشته‌های موجود در ذهن ما ممکن است ترکیب و تحلیلِ کامل‌تری پیدا کنند امّا هیچ معرفت و آگاهیِ جدیدی- که اجزای آن قبلاً در ذهن موجود نباشد - حاصل نمی‌شود . حتّی با هزار سال چله‌نشینی ، جهانِ خارج از ذهن ، ذر‌ّه‌ای به آگاهیِ سالک اضافه نمی‌کند .
به چند نمونه از ریاضت‌های کودکانه که برخی از عرفا در راهِ رسیدن به حقّ بر خود روا داشته‌اند توجّه کنیم :
دربارۀ ابوبکر شبلی (247 – 335 ﻫ) میخوانیم :
      «سردابه‌ای داشتی، در آنجا همی شدی و آغوشی چوب با خود بردی و هرگاه که غفلتی به دل او در آمدی ، خویشتن بدان چوب همی زدی، و گاه بودی که همۀ چوبها که بشکستی دست و پای خود ، بر دیوار همی زدی» . ( ک 22 ، ص 52 )
      نقل است که به اوّل که [ ابوبکر شِبلی ] مجاهده بر دست گرفت ، سالهای دراز شب نمک در چشم کشیدی تا در خواب نشود ، و گویند که : هفت من نمک در چشم کرده بود . ( ک 27 ، ص 540-539 )
و دربارۀ ابوسعید ابوالخیر می‌خوانیم :
      نقل است که [ابوسعید ابوالخیر] یک روز زیر درختی بید فرود آمده بود و خیمه زده و کنیزکی ترک پایش می‌مالید و قدحی شربت بر بالینش نهاده ، و مریدی پوستینی پوشیده بود و در آفتاب گرم استاده و از گرما استخوان مرید شکسته می‌شد و عرق از وی می‌ریخت تا طاقتش برسید، بر خاطرش بگذشت که : « خدایا او بنده‌یی و چنین در عزّ و ناز و من بنده‌یی و چنین مضطّر و بیچاره و عاجز !» شیخ در حال بدانست . گفت: « ای جوانمرد! این درخت که تو می‌بینی هشتاد ختم قرآن کردم سرنگونسار از این درخت درآویخته». و مریدان را چنین تربیت می‌کرد . ( ک 27 ، ص 701 )