ادامه نسبیت ادراکات حسّی و معرفت
ما باید تصوّرات
خود را از کلیۀ مفاهیم ، دوبارهسازی کنیم . باید مفاهیمِ هوش ، استعداد ،
منطق ، هدفی که کائنات به سوی آن میرود ، خلق ، عدم ، هستی و
.......... را دوبارهسازی کرد . با این مفاهیم ، به شکلی که در فرهنگ بشری
جای گرفته ، راهِ معرفت بسیار طولانی ، دشوار و شاید بیراهه باشد .
امروزه با ساخت ابزار و آلات و دستگاههایِ سنجشگر ، موادّ اوّلیۀ حاصل از تجربیاتِ ما ، کمتر تحتتأثیر احساسات و عواطف بشری است . بنابراین امروزه شناخت آدمی از خود و از جهان به مراتب واقعیتر وعلمیتر از گذشته شده است . امروزه ما به کمک میکروسکوپ ، تلسکوپ ، زمانسنج ، دماسنج ، سرعتسنج و صدها وسیلۀ سنجش بسیار پیشرفته و دقیق ، نه تنها دقیقتر بلکه بسیار وسیعتر به جهان مینگریم و چه بسیار پدیدهها وعلائمی که قبلاً در میدانِ آگاهیِ ما قرار نمیگرفت و امروزه در دایرۀ آگاهی و معرفت ما قرار دارد . در سایۀ پیشرفتهای علمی امروزه صدا تبدیل به ارتعاش محیط ، رنگ تبدیل به فرکانس امواج نورانی ، مزّه تبدیل به فعل و انفعالات شیمیاییِ مواد با بزاق دهان ، گرمی تبدیل به ارتعاش مولکولها ، سفتی ، سستی ، زبری ، نرمی تبدیل به امور کمّی شدهاند ، بنابراین تصوّری که ما امروزه از کائنات داریم نسبت به چند صد سال پیش به واقعیت بسیار نزدیکتر است .
من به طبیعت خود که ناشی از ساختار و ساختمانِ ذهنِ من است میشوم . من به طبیعتِ خود ، حسد ، کینه ، عشق و محبّت میورزم امّا برای درک واقعیتر ، باید آنچه که تاکنون شده را عاری از این عواطف بازبینی کنم . نگاهِ صرفاً علمی و مکانیکی به شُدنها ، درستتر از نگاهِ عاطفی است . این عبارات نباید مورد سوء تعبیر قرارگیرد . من در عالَم فلسفه و در حالت فلسفیدن ، وقتی به هستی و چونی و چرائی کائنات میاندیشم باید تا آنجا که ممکن است حُکم و تصدیق و نفی و قضاوت خود را از عواطف و احساسات و ارزشگذاری و محاسبۀ سود و زیان ، دور نگاه دارم امّا در عالَمِ زندگی ، نه تنها نباید احساسات و عواطف انسانی و زیباشناختی و هنری خود را محدود کنم بلکه باید حساسیّتهایِ خود را به گونهای تقویت کنم که از یک نسیم ، از یک صدای جویبار ، از یک پرنده ، از یک برگ سبز یا زرد و .... به وَجد و سُرور آیم .
یک نکته را در مورد سنجشِ حدود معرفت و عقل آدمی باید مدّ نظر داشت . اگر با پیشداوریهایِ مابعدالطبیعی و پیشفرضهایِ ذات و جوهر و حقیقتِ مطلق ، به تحقیق معرفت آدمی بپردازیم از ابتدا به بیراهه رفتهایم . آغازِ کند و کاو در چگونگیِ معرفت آدمی و حدود معرفت آدمی باید با این باور باشد که معرفت بشر امری نسبی است . معرفت آدمی ناشی از تعبیرها و تفسیرهای آدمی از مُدلِ کائنات در ذهن آدمی است نه عین کائنات. ما در ذهن خود با مدلِ کائنات کار میکنیم نه خودِ کائنات . باید باور به حقیقت مطلق و انطباق مطلقِ عین با ذهن و پیشفرضِ جوهر را کنار گذاشت .
آرزوی هر انسان متفکّری دستیابی به احکام قطعی و مطلق و همه جایی و همه زمانی است امّا این آرزو آب در هاون کوبیدن است . چه بسا در شوق وصال این آرزو سراب را آب پنداریم.