پدید آمدن "من خود آگاه" شالوده و آغاز شناخت است

ادامه پدید آمدن "من خود آگاه" شالوده و آغاز شناخت است در این مرحله برای نمونه ، پیام‌های عصبیِ بینائی را از پیام‌های عصبیِ لامسه تمیز می‌دهیم امّا تفکیک پالس‌های مختلف لامسه را ( یا هر یک از حواس پنج‌گانه را ) در مراحل بعد انجام می‌دهیم . به عبارت دیگر ما از طریقِ تجربه ، تفکیک مواد حاصل از حواسِ پنچ‌گانه و دقّت در این تفکیک را می‌آموزیم . بی‌تردید امکانات و لوازمِ ساختاریِ این تفکیک و تشخیص‌ها در مغز وجود دارد و غیر ارادی انجام  می‌شود .
     وقتی یک شکلات می‌خوریم شیرینیِ آن را احساس می‌کنیم و می‌گوئیم شکلات شیرین است . شکلات هرچه هست ، این من هستم که می‌فهمم که در اثر خوردنِ شکلات از حالی به حالی شدم (و شیرینی را به شکلات نسبت می‌دهیم ) . حالا اگر با تجربۀ زیاد ، بتوانیم در این حالی به حالی شدن ، شکلات را حذف کنیم - به عبارت دیگر به «من» ، بدون کمک گرفتن از یک جسم و یا اثر خارجی ، به منِ غیرِ متعلّق یا به منِ بدون واسطه دسترسی پیدا کنیم– آن‌گاه به «منِ» من می‌رسیم .
     « من » ، ناشی از وحدت بخشیدنِ اجزائی است که مجموعۀ مرا تشکیل می‌دهند و خودآگاهی هرگونه تغییرِ این اجزاء را نشان می‌دهد .
اوّلین چیزی که ما می‌شناسیم و متوجّه آن می‌شویم « من » است ، منِ بدون ترکیب با چیزی . نه این‌که ما احساسِ گرسنگی کنیم ، یا احساس سوزش و درد می‌کنیم یا روشنائی را ببینیم ،  بلکه « منِ » خالص  .
در  مراحل  بعدی مثلاً نور  را  می‌بینیم  و « منِ » بسیط  با احساسِ  روشنایی ترکیب می‌شود  و متوجّه می‌شویم  «من روشنایی را دیدم» .
      همه چیز از من عبور می‌کند  . به عبارت روشن‌تر « من » در ما به صورت بالقوّه و ساختاری موجود است . از تأثیر عوامل خارج از ذهن که توسّط حواس ادراک می‌شود ( ادراک‌های گنگ اوّلیه ) آرام آرام متوجّه می‌شویم که چیزی تغییر می‌کند و از حالتی به حالتی دگرگون می‌شود ، آنچه که در همۀ شُدن‌هایِ ما مشترک است « من » است . پس ما بیشتر از هر ویژگیِ دیگری در این شُدن‌ها ، « من » را تجربه می‌کنیم و به تدریج از جمع‌بندی این تحوّلات ، « من » را انتزاع می‌کنیم و منِ ما شکل فعّال‌تری به خود می‌گیرد و در مرحلۀ بعد ، اثرِ عوامل خارجی را به تدریج برخود تشخیص می‌دهیم ، یعنی اوّل « منِ » بسیط شکل می‌گیرد و سپس تأثیر حواس بر « من » و شناختِ ادراکاتِ حسی صورت می‌گیرد .