پیشگفتار

ادامه پیشگفتار      روز به روز و گاه به گاه ، بی‌اختیارِ من ، چیزی مرا نهیب می‌زند که تبیینی که از جهان داری بس ناقص و کودکانه است و شگفت آن که هر بار که دوگانگی و تضادّی برطرف می‌شود دوباره تضادّی عمیق‌تر و وسیع‌تر جلوه می‌کند . گویا ما نه امروز و نه فردا بلکه تا ابد ، سزاوارِ آرامش و آسودگی نیستیم .
یک دَم در عالَمِ خیال به ساحل آرامش گام می‌نهم و ناگاه غُرّش امواجِ تضاد ، مرا می‌رُباید و از کرانۀ آسودگیِ خیال به میانِ گردابِ نادانی‌هایم پرتاب می‌کند .
      ما با پرسیدن – با طرح چراها – خود را به زحمت انداخته‌ایم . ما در طلب حقّ به ورطۀ ریاضت و مشقّت فرو افتاده‌ایم . چارۀ این درد چیست ؟ و طبیب این درد جانکاهِ جهل ما کیست ؟ گرداب درون ، فرزندِ بی‌پاسخﹾ ماندنِ پرسش‌ها است .
      می‌توان با مسکوت گذاشتن پرسش‌ها به آرامش رسید ، امّا این آرامش ، آرامشِ کاهلان است ، آرامشِ جاهلان است ، آرامشِ انسانِ چرایی نیست .
 می‌توان فقط محو زیبایی‌ها و لذّت‌ها شد و عمری در مدح و ثنای گل و بلبل مدهوشانه ترانه سرداد ، این کارِ سرخوشانِ بادۀ ازلی و مدهوشان مِی اَلَست است .
می‌توان در نیمه راه صعود ، سرود فتح قلّه را سر‌داد ، این بسندۀ پویندگان حق نیست .
 می‌توان در عالَم خیال ، پیمودنِ گامی از طریقت را فرسنگ‌ها دانست و به رؤیتِ حق شهادت داد ، این بزرگ‌نمائیِ کوته‌بینان است .
می‌توان از بتﹾ خدایی ساخت ، می‌توان از خودﹾ خدایی ساخت و جواب همۀ پرسش‌ها را با این خودﹾ‌خدا تبیین نمود این کارِ بت‌پرستان و خود‌پرستان است .
 می‌توان به وسوسۀ سراب ، در آرامکدۀ کشف و شهودِ عرفان جای گیریم و آسوده شویم ، امّا انسان و موجودِ مسئول را رسالتی والاتر از لمیدن در آرامکده است زیرا اگر دین فلسفۀ عوام است ، عرفان فلسفۀ آرامش طلبان است .
 پس چاره چیست ؟ چارۀ کار راحت‌طلبی نیست ، راهِ کار آرامش نیست . این طریقت، بس دشوار و طولانی است ، ساده‌لوحی است اگر مقصد را در این دور‌دست‌های نزدیک بدانیم . عزمی راسخ باید .