ادامه کلّیات
برای آنکه بدانیم ارکان شناخت چیستند باید شکل گیری شناخت را از آغاز - از شکل گیری اولین مراحل شناخت در جنین - تا مراحل تکامل شناخت در کهنسالی بررسی کنیم.
قبل از شناختِ هر چیز باید ابتدا نوزاد خودآگاه شود و به وجود خود ، آگاه شود تا بتواند گامهای اولین شناخت را بردارد و به شناختِ چیزی دست یابد .
من وقتی در شب به آسمان نگاه میکنم ، میگویم : ستارهای را میبینم . من با گفتنِ این جمله آگاهی و داوریِ خودم را بیان میکنم . من لحظهای از لحظات و جزئی از معرفت و شناخت خودم را ارائه میکنم . جملۀ بالا وصف حالی از حالاتِ من است .
من میدانم که این من هستم که ستاره را میبینم ، اگر من خودآگاه نباشم – و ندانم که، این من هستم که آن ستاره را میبینم- هرگز معرفتی از آن ستاره در من پیدا نخواهد شد . پس:
خودآگاهی و پدید آمدنِ « من » اوّلین گام شکلگیریِ شناخت است .
طفلِ نوزاد و یا حتّی نوزاد پیش از تولّد، خودآگاه است امّا جز تجربههای حسّی– جز حالتهای خود ناشی از تجربههای حسّی- هیچ نمیداند . اولین تجربههای حسّی ، اولین محفوظاتِ ذهنِ نوزاد است. نوزاد جز تجربه های حسیِ اولیه -در ذهن- چه دارد که با آن ها مفاهیم و معانی را در ذهن خود بسازد؟ پس:
تجربههای حسّی دومین ارکانِ شناخت است .
آگاهی و معرفتِ من بر آن ستارهای که میبینم- و دربارۀ آن حُکم میکنم و به چندی و چونی آن وقوف دارم - ممکن است چند گونه باشد .
ممکن است آن ستاره را میخی درخشان ، کوبیده برسقف آسمان بدانم .
ممکن است آن را گویی کوچک و ثابت و معلّق در آسمان بدانم .
ممکن است آن را کرهای عظیم در حال چرخش و گردش در فضا بدانم .
ممکن است آن را ستارهای بدانم که دیگر نیست و بدانم که این نورِ ستاره است که میبینم و هزاران سال است که آن ستاره متلاشی شده است .
پس شناخت من و معرفت من و آگاهی و حُکم من دربارۀ آن ستاره ، تابعی از اطّلاعات و آگاهیهایی است که از طریق فرهنگ بشری به ذهن من وارد شده است ، (در صفحات بعد تعریف روشنی از فرهنگ ارائه خواهد شد) . پس :
فرهنگ نیزسومین ارکان شناختِ من است .
بدونِ فرهنگِ بشری من به آن ستاره آن گونه نگاه میکنم که یک میمون یا اسب به آن ستاره نگاه میکند .
خود آگاهی ، تجربه های حسیِ اولیه و دریافتی های از فرهنگ بشری بایستی به شکلی نظام مند با هم در آمیزند تا معرفت و شناخت حاصل شود. بدون قانونمندی کارکرد و آمیزش و وحدتِ آن سه رکن امکان پذیر نیست . پس:
قوانین حاکم بر مغز چهارمین رکن از ارکان شناخت است.