جهان‌وطنی و کلّی‌نگری به فرهنگ و تنوع فرهنگی

جهان‌وطنی و کلّی‌نگری به فرهنگ و تنوع فرهنگی من در این کتاب با توجّه به پایبندیِ خود به مکتبِ « جهان‌وطنی » ، به فرهنگ نگاهی کلّی‌نگر دارم . از این منظر ، فرهنگ بشری موجودی است زنده ، واحد و مرکب ، با عمری به قدمت بشر که در پهنه‌ای به وسعت زمین زیسته و خواهد زیست .
     کلی‌نگری به فرهنگ به مفهوم نفیِ ویژگی‌های فرهنگیِ اقوام و ملل و طوایف گوناگون نیست بلکه به مفهومِ عزیز شمردن و پاسداری و گرامیداشتِ ویژگی‌های فرهنگی هر ملّت و قوم و طایفه است ، زیرا از دیدگاه جهان‌وطنی ، آن‌ها اجزاء یک کلّ به نام فرهنگ بشری هستند . انسان کلی‌نگر کلیّۀ آداب و رسوم و سنن و اعیاد و .... هر ناحیه را جزئی از کل و جزئی از فرهنگ بشری می‌داند و مادام که در فضای آزادِ فرهنگ جهان‌وطنی ، قابلیت ماندگاری و توسعه و ترویج داشته باشند نه تنها هیچ مانع و سدّی در مقابل آنان نیست بلکه امکان نشو و نمو آزادانه‌تری خواهند داشت . این مرز‌بندی‌های کنونیِ زمین است که موجب می‌شود در داخل هریک از این مرزها ، استبداد قومِ برتر و زورمندتر ، مایۀ استثمار فرهنگیِ اقوام ضعیف‌تر را فراهم کند . فرهنگ جهان‌وطنی به همۀ سلیقه‌های سیاسی و تمایلات ذوقیِ همۀ گروه‌ها ، آزادی و آزادگی و امکان نشو و نمو بیشتر می‌دهد .
      از دیدگاه « کلّی‌نگری » به فرهنگ :
فرد ، محله ، طایفه ، قبیله ، قوم و ملّت‌ها ضمن گرامی داشتن ویژگی‌های فرهنگیِ خود ، باید آزادمنشانه‌تر و عاری از تعصّب و تحجّر ، نسبت به فرهنگ اقوام و ملل  دیگر و فرهنگ بشری بنگرند . همۀ اینان دست در دست هم در حال تکامل و تعالی بخشیدن به فرهنگ بشری‌اند .
چنانچه از منظری دیگر به فرهنگ بشری نگاه کنیم علوم ، فنون ، هنر ، دین ، فلسفه ، عرفان بخش‌های گوناگونِ فرهنگ بشری‌اند که با کُنش و واکنش ، دادوستد ،  همه با هم فرهنگ بشری را ساخته‌اند و می‌سازند .
هر جزء از فرهنگ بشری در حال ساختن فرهنگ بشری است و همزمان فرهنگ بشری ، در حال ساختن اجزاء . جزء ، کُلّ را دگرگون می‌کند و می‌سازد و کُلّ دوباره جزء را دگرگون می‌کند و می‌سازد و از این رهگذر هر لحظه فرهنگ بشری پربار‌تر و متعالی‌تر می‌شود . در نتیجۀ این دادوستد ، فرهنگ بشری توسعه و گسترش یافته و از فرهنگ انسان غارنشین به فرهنگ بشر امروزی تبدیل شده‌است .