دین و سیاست
اکنون که خدا و خدایان ، دیگر دارای آن ابّهت و شکوه و قدرت و جلال نیستند .
اکنون که اعتقاد به دوزخ و بهشت ، اعتقاد به عقوبت و جزای اُخروی به سستی گرائیده .
اکنون که اخلاق از نظر خیلِ عقلگرایان آن جنبۀ ذاتی ، الهی و آسمانی خود را از دست داده است . مهمترین وظیفۀ متفکّران ، مقیّد کردن انسان به اخلاقِ عقلانی است . این دشوارترین و عظیمترین تغییر و تحوّل است.
انتقالِ بشر از دورۀ اخلاقِ الهی به اخلاقِ عقلانی چگونه طی خواهد شد و این دورۀ انتقال چه عواقب و ناسازگاریها و نابسامانیهایی دارد و خواهد داشت ؟ و این پرسش بسیار مهم پیشِ روی متفکران است که چگونه و توسّط چه نهادهایی– بدون توسّل به استبداد و قوۀ قهریه – میتوان همه را از کودکی مقیّد به اخلاقِ عقلانی پرورش داد و به جامعه تضمینهای موجّه در جهت پایبندی افراد به اخلاق عقلانی داد .
ایمان به اخلاق الهی را میتوان به آسانی- در کودکی- به کودک داد ، زیرا هنوز شخصیتِ او کامل نشده و زودباور و سادهلوح است . امّا اخلاقِ عقلانی را باید در جوانی و میانسالی - که شخصیت و خُلق و خوی او شکل گرفته – به او آموزش داد یا خود فراگیرد . به سخنی دیگر ، ایمان به اخلاقِ الهی در کودکان بسیار آسانتر پدید میآید تا اعتقاد به اخلاقِ عقلانی در میانسالان .
امروزه دغدغۀ اصلی خردورزان ، یافتن راه و روشِ مطمئن و پایداری است تا اخلاقِ عقلانی و عاری از مابعدالطبیعه را در مَنش و خویِ انسانهای عقلگرا نفوذ دهند .
طی هزاران سال بشر با اخلاق ماوراءالطبیعی و با ترس از آتش دوزخ و محرومیت از بهشت زیسته و عقاید ماوراءالطبیعی در گوشت و پوست و سرشت و خویِ او رسوب نموده است ، اکنون که شالودههای افکار و عقاید و اصول خود را بر عقلانیت و بدون تکیه بر ماوراءالطبیعه بنا نهاده - گیج و منگ - تلوتلوخوران به چپ و راست میرود و در حسرت آن تکیه گاهها به سرگیجه مبتلا شده است . رسالت خردورزان ، دستگیری و هدایت این نو رهاشدگان است . امروزه دیگر آن ناظر قهارِ همیشه حاضرِ شبحگونۀ پاداش و جزا دهندۀ مابعدالطبیعی ، در نظر عقلورزان ، کارهای نیست و رسالتِ خردمندان است تا ابزارِ کارآمد و مؤثّری را جایگزین آن محتسبهای مابعدالطبیعی کنند . انتقال از جهان مابعدالطبیعی به دنیای عقلگرائی ، سفری عظیم و هولناک و بس خطیر است .