تعریف عرفان
مکتبِ عرفان آمیزهای است از فلسفه و ذوقیات .
مکتبِ عرفان بر این باورِ بنیادین بنا شده که انسان میتواند از طریق ریاضت همراه با آموزشهای نظری ، به تواناییهای مافوق بشری دست یابد ( کرامات ) و گاهی هرچند به ندرت به حالِ عرفانی ( وحدتِ با کلّ ) دست یابد که در آن حال ، حقایق بر او آشکار و پرده از اسرار و رموز برداشته شود ( کشف و شهود ) .
آنچه که گفته شد اُسّ و اساس مکاتب عرفانی است . بنابراین ویژگیهای اساسیای که مکاتب عرفانی را از مکاتب دینی و فلسفی متمایز میکند ، ریاضت ، کرامات ، حالِ عرفانی ( وحدتِ با کلّ ) و حصول معرفت در حال عرفانی ( کشف و شهود ) است .
بسته به باورهای عارف و ویژگیهای فرهنگیِ محیطی که او در آن زیسته ، کلّ میتواند جهان ( قطع نظر از وجود خدا ) و یا پروردگار جهان و یا جهانِ همه خدایی باشد .
یگانگی و وحدتِ با کلّ نیز توسّط عرفا با عبارات گوناگونی نظیر وصال ، حضور ، ذوب و وحدتِ کامل تعریف شدهاند و دارای مفهومی طیفگونه است که از وجود تشخّصِ فردِ عارف در جوارِ کلّ تا وحدت و یگانگی و همسانیِ عارف با کلّ بیان شده است .
به گفتۀ بیشتر عرفا ، حالِ عرفانی( وحدتِ با کلّ ) دیر نمیپاید و پیدایش آن ارادی نیست و شرح چگونگیِ آن حال ، در کلام و زبان نمیگنجد زیرا حالتی است ماوراءِ عقل و حتّی فراحسّی .
به ادّعای عرفا ، معرفتی که در حالِ عرفانی به آن دست مییابند ، ریشه در محفوظاتِ پیشینِ ذهن آنها ندارد بلکه از منبعی خارج از ذهنِ آنها به عرفا اعطا میشود .این ادّعا بارزترین ویژگیِ مکاتبِ عرفانی را در مقایسه با دین و فلسفه آشکار میکند .