فرهنگ بشری پدید آورنده و آموزگار شناخت است
شاید در بدو امر به ذهن کسی خطور کند که چرا من در این فصل ، فرهنگ را از ارکان شناخت دانستهام و بخشی را به فرهنگ اختصاص دادهام . علّت آن است که فرهنگ اگرچه محصولِ شناخت است امّا همزمان خود سازندۀ شناخت هم هست .
فرهنگ ، محفوظاتِ ذهن را میسازد و محفوظاتِ ذهن ، فرهنگ را میسازد . فرهنگ بشری توأماً ، هم بخشی از شالودۀ شناخت است و هم ساختمانِ شناخت است .
اگرچه فرهنگ بشری خودﹾ محصولِ شناخت است امّا فرهنگ بشری خودﹾ از ارکانِ شکلگیریِ شناخت نیز هست .
به طور خلاصه میتوان گفت که شناخت محصولِ محفوظاتِ ذهن است و محفوظاتِ ذهنِ هر کس ناشی از فرهنگ است .
بدون فرهنگ بشری شناختِ ما مانند شناختِ آهوان خواهد بود .
همچنین شناخت ، فرهنگ را ویرایش میکند و فرهنگ ، شناخت را و در یک تطوّر و تکامل تاریخی میبینیم که ذهن فرد و فرهنگ بشری در یک بده بستانِ تاریخی با هم به پیش میروند و شناخت بشر را تعالی میبخشند .
تعریف فرهنگ
هرکس بسته به ذهنیات شخصی خود تصوّری از فرهنگ دارد .
یک شاعر ، شعر و ادب را ارکان فرهنگ میداند .
یک روحانی ، دستورات دینی و دین را رُکن اصلی فرهنگ میپندارد .
یک نقاش و یا یک موسیقیدان ، هنر را اصلیترین ارکان فرهنگ به شمار میآورد و یک فیلسوف هم فرهنگِ بدونِ فلسفه را فرهنگ نمیداند ، احتمالاً یک مارکسیست هم بیشتر از دریچۀ تولید و اقتصاد به فرهنگ نگاه میکند و یک انسانِ علمیِ عقلگرا هم مهمترین و وسیعترین بخش از بخشهای فرهنگ را علم و تولیدات عقل میداند .
باید این نگاهِ طبقاتی و وابستگی به گروه و دسته را کنار گذاشت و ژرفتر و کلّیتر به فرهنگ نگاه کرد .