درآمد

ادامه درآمد عقلی که دانائی و فرزانگی ، اخلاق ، انسانیت ، عشق و محبّت از او است ، سرایندۀ شعر است و نوازندۀ کلام .
این الهۀ عقل را تا به حال بارها به پایِ جهل قربانی کرده‌اند ، سنگسار کرده‌اند ، در آتش انداخته‌اند یا به دارش کشیده‌اند امّا هربار سرفرازتر ، برومندتر و باشکوه‌تر برخاسته است .
       من موجودی پرسش‌گر و ناآرامم . دردِ احساسِ اسارت در ظلماتِ نادانی ، گوشت و پوست مرا می‌سوزاند .
من محبوسِ سلول انفرادیِ آهنینِ ذهنِ خود هستم . فریادی به ظاهر تا آن سوی کائنات سر‌می‌دهم که ای «من» بگو تو کیستی و چیستی؟ ای جرثومۀ سفتی و سختی و نرمی و زبری ، ای جِرم ، ای جسم ، ای مادّه ، بگو تو چیستی؟ ای خودآگاهی بگو تو کِی و چگونه بر من آمدی؟ امّا فقط پژواکِ فریادِ خود را در جمجمۀ خود می‌شنوم .
     این تخته سنگهایی که از لحظۀ زادن به گردن من آویخته است و آویخته‌ا‌ند ، مرا در اعماق اقیانوسِ مطلقهای ناراست ، ارزشهای دروغین و خرافاتِ بیارزش به اسارت گرفتهاند . من غریقِ دریای راستهای ناراست و ارزشهای دروغینم و در اعماق تاریکِ این نادانیها ، کورسوئی از حقیقت نمیبینم .
      ما اسیر حصار آهنین و ستُرگ و بی‌روزنۀ سرشت و طبیعتِ خود هستیم . من در این اسارتکدۀ تاریکِ تاریک ، هر دَم آوائی می‌شنوم ، گاهی از خود می‌پرسم آیا این آواهایِ پرسش ، ‌از آن‌سویِ حصار است یا ساختۀ ذهن و خیالِ من . دیوانه‌وار خود را به دیواره‌های این حصارِ آهنین می‌کوبم تا شاید روزنه‌ای به آن‌سو باز کنم . نمی‌دانم که این حصار اصلاً آن‌سوئی دارد یا نه . از تنگی و تاریکیِ حصارِ خود به خشم می‌آیم و فریاد سرمی‌دهم و لختی بعد ، از تحمّلِ سنگینیِ پرسش‌های بی‌جواب کام می‌جویم . ما دچار اشتباهات بسیار بنیادینی گشته‌ایم ، ما دچار و مبتلا به تفسیرها و تعبیرهای پوسیده و سنّتی و قدیمی و نارسای بشریت گشته‌ایم . ای کاش فرزندِ کائناتی دیگر با فرهنگی دیگر بودم ، ای کاش چیزِ دیگری بودم.
         من میهمان‌دارِ سوفسطائیان ، بقراط و سقراط ، افلاطون و ارسطو ، اپیکوریان ، دکارت ، کانت ، هگل و مارکس بوده‌ام و در اندیشۀ هیچ‌یک نظامی پایدار بر تبیین کائنات نیافته‌ام .