ادامه نسبیگرایی و مطلقانگاری
در فلسفۀ سیاسی دو دیدگاه میتوان یافت . یکی جامعه را رو به خیر میداند و به عبارت دیگر جامعۀ بشری و یا جوامع را چون مجموعهای میپندارد که خود راهبر و بهترین راهبرِ خود است و دیگری جامعه را چون گلّهای میپندارد و به حرکتِ گلّه اعتماد ندارد و وجودِ چوپان را لازم میداند ، گلّه را اجتماعی از گوسفندانِ ناآزموده و نادان و سفیه میپندارد که نیاز به چوپان دارند ، فلاسفۀ مطلقاندیش به جامعه اینگونه نگاه میکنند . دکتر حمید عنایت دیدگاه کارل پاپر ( 1994 – 1902 ) را در این باب چنین نقل میکند :
در جامعۀ بسته افراد در همۀ کارها مقلدند و به مقدسات و مسلمات ، ایمان کورکورانه دارند . پاپر ، افلاطون و هگل و مارکس را سه بنیاد گذار اصلی فکر « جامعۀ بسته » میداند و میخواهد ثابت کند که اصل همۀ عقایدی که در غرب به جانبداری از حکومت استبدادی خواه راست و خواه چپ ، عنوان شده است به افلاطون برمیگردد . ( ک 2 ، ص 69 )
بیتردید عقاید و آراءِ مطلقاندیش ، فرزندانی چون هیتلر و استالین و صدام پدید میآورد و یا فرمانروایانِ قرون وسطی را .
در مقابلِ مطلقاندیشان ، انسانهای فرهیخته و خردمند و معتدل و نسبیگرا کم نیستند. اینان هرگز آنچنان به عقاید خود تعصّب ندارند که در جهت اجرای عقاید خود ظلم و بیدادگری را تجویز کنند .
چند عبارت از افرادی که مطلقاندیش نیستند در پی میآید :
پروتاگوراس فیلسوف یونانی ( 411-481 پیش از میلاد ): « انسان میزان همۀ امور است .» ( ک 2 ، ص 25 )
اپیکور ( 270 – 342 ق.م. ) : عدالت نسبی است و به شرایط تاریخی متغیّر بستگی دارد . ....... هیچگاه عدالت مطلقی وجود نداشته است . ........ آنچه به سبب اینکه برای روابط اجتماعی و مراودات بشری مفید و درست و عادلانه است ، به محض آنکه دیگر مفید نباشد ، دیگر درست و عادلانه هم نخواهد بود . ( ک 3 ، ص 205 )
حاکمانِ مطلق اندیش و حاکمیتهای مطلقاندیش ممکن است در مقاطعی از تاریخ آلاف و علوفی برای جامعه مهیّا کنند امّا از نظر تاریخی آنان - با تعصّب و خود محوری - سدِّ راهِ رشدِ عقل و آزادی و آزادگی میشوند .