ادامه مقاله عرفان در محکمه عقل
ناسازگاریهای عرفان با عقل
دیرزمانی است که عرفان ، این مکتبِ عشق را به خرافه آلودهاند .
من طریقت عرفان را منزل به منزل خواهم پیمود امّا هرگز به دخمههای خرافۀ شعبده بازیِ کرامات ، کشف اسرار و رموز ، ادّعای وصل و حضور ، ستیز با فلسفۀ مشّاء و تحقیرِ عقل وارد نخواهم شد .
کم نیستند عرفایی که ادّعای کرامات کردهاند برای نمونه :
نقل است که [ابراهیم ادهم] وقتی در کشتی خواست نشستن. سیم نداشت. گفتند:
«هریک دیناری بباید دادن ». دو رکعت نماز بگزارد و گفت:«الهی از من چیزی میخواهند و ندارم».در وقت ، ریگ لب دریا همه زر شد. مشتی برگرفت و بدیشان داد . ( ک 3 ، ص 108 )
نقل است که [ابراهیم ادهم] روزی بر لب دجله نشسته [بود] و خرقۀ ژندۀ خود را بخیه میزد [یکی بیامد و گفت:
«درگذاشتن ملک بلخ چه یافتی؟»] سوزنش در دجله افتاد . به ماهیان اشارت کرد که:«سوزنم بازدهید». هزار ماهی سر از آب برآورد ،هر یکی سوزنی زرّین در دهان گرفته » . ( ک 3 ، ص 108 )
خرافۀ بالا عیناً به نحو دلنشینی در مثنوی نیز آمده است :
هم زِابراهیـــمِ اَدهَـــم آمده ست کاو ز راهی بر لب دریا نشست
دلقِ خود میدوخت آن سلطانِ جان یک امیری آمــد آنجــا ناگهان
.........
شیخ سوزن زود در دریا فگند خواست سوزن را به آوازِ بلند
صــد هزاران ماهــی اَللّهیی سوزنِ زر در لبِ هر ماهیــی
( ک 4 ، ص 315 و 314 )