ادامه تصدیق وجود جهان و مبانی آن
آنچه که از جهان به دایرۀ معرفت ما میآید « من » ، «صفات» ، «شُدن» و «اصول و قواعد و قوانینِ مسلّط بر جهان» است و بَس . ما از «صفات» و «شُدنِ» جهان آگاه میشویم امّا به چیستیِ جهان راه نمییابیم . سخن از چیستیِ جهان و اجزای جهان بیهوده است .
جهان هستیِ خود را از طریقِ «صفات» و «شُدنِ» خود و «شدنِ» ما -گردانیدنِ ما- بر ما آشکار میکند . تصدیقِ وجود جهان ، تصدیقِ «صفات» و «شُدنِ» جهان است نه تصدیقِ وجود جوهرِ اجزای جهان . ما ذهنِ خود را به عین اطلاق میکنیم و تصدیقِ «صفات» و «شُدن» را به وجودِ جوهرِ اجزای جهان تعبیر میکنیم .
شناخت یعنی چه ؟ شناخت یعنی شُدنی در ذهن ما ( یک «شُدن» مادی ) .
هر شُدنی در خارج از ذهنِ ما ، مادام که به شُدنی در ذهن ما تبدیل نشود در دایرۀ آگاهی و معرفتِ ما وارد نمیشود .
اگر چیزی من را نگرداند ، در دایرۀ معرفت من قرار نمیگیرد . معرفت من بر یک چیز ، یعنی من– قبل از معرفت به آن– حالتی داشتم و بعد از معرفت به آن حالتی دیگر ، یعنی من با نمودار شدنِ آن چیز ، گردیدم و شُدنی کردم و دگرگون شدم .
به سخن دیگر ، همۀ آگاهیها ، سرانجام باید تبدیل به علمِ حضوری شوند تا ادراک شوند.
معرفتِ من از یک چیز ، جمع آگاهیهای من از « شدنِ » خود ، از آن چیز است و هرچیز همان « شدنِ » من از آن چیز است و بَس .
مادام که «صفات» و «شدنِ» اعضای جهان ، شدنی در ما نکند ، معرفتی در ما پدید نمیآید . معرفت یعنی «شدنِ» من ، ناشی از «صفات» و «شدنِ» اجزای جهان .
مهمترین پرسشی که این کتـاب با آن روبرو است این است که اگر جوهر و یا شیئِ فی نفسه را نفی کنیم ، ممکن است کسی بگوید « صفات » و « شُدن » باید « صفات » و « شُدنِ » چیزی باشد در غیر اینصورت سخن بیهوده و بیپایهای است . در پاسخ باید گفت :
وقتی میگوئیم آن شیئ چیست یعنی چگونه « صفات » و « شُدنی » دارد . به عبارت دیگر هستیِ یک چیز یعنی چگونگیِ «صفات» و «شُدنِ» آن چیز در خود و به دیگران و بر ما ، چنانچه در دایرۀ آگاهیِ ما قرار گیرد . به سخن دیگر هر چیز «صفات» و «شُدنِ» آن چیز است نه جوهرِ آن .