ادامه اطلاق ذهن به عین
علّت این است که ما سالهای متمادی به اشیاء ، با رنگ نگاه کردهایم زیرا ساختمان مغز ما به وسیلۀ رنگ چیزی را از چیز دیگری تمیز میدهد و علّت دیگر این است که بشر میلیونها سال رنگ را جزء لاینفک اشیاء پذیرفته و از طریق رنگها با اشیاء آشنا شده و نسبت به اشیاء معرفت یافته است . حالا اگر کسی بگوید کائنات بیرنگ است این سخن را گروهی یاوه میپندارند .
یک شاخه گل گلایل سفید را نگاه کنیم ، آیا واقعاً این گل سفید است ؟ خیر ! نور خورشید به این گل میتابد ، قسمتی و انواعی از تابشها بازتاب میشود ، جزئی از این بازتاب به چشم ما میرسد ، سلولهای بینائی متأثّر میشوند ، تغییر و تحوّل پیدا میکنند ، این تغییر ، توسّط رشتههای اعصاب به قسمتهایی از مغز میروند ، این پیامها در مغز تفسیر و تعبیر میشوند و ما احساسی پیدا میکنیم ، نام این احساس سفیدی است . امّا ما این تفسیر و تعبیر را به آن گل اطلاق میکنیم . ما میلیونها سال است که این احساس را به آن گل اِطلاق کردهایم ، امّا این تفسیر ، با آن گل ، زمین تا آسمان متفاوت است . سپید ، قرمز و نارنجی و ... تعابیر ما است و در جهان چنین چیزهایی موجود نیست . این گلِ گلایلِ مورد آزمایش ، در مقابل تابش نور خورشید عملکردی دارد همچنانکه دیوار در مقابل اصابت یک توپ فوتبال عملکردی دارد ، عملکرد این گل را در مقابل نور خورشید به سفیدی تفسیر میکنیم ، میشد طوری بودیم که همین گل را رنگی دیگر میدیدیم .
ما در کائناتی زندگی میکنیم بیصدا و بیرنگ و هرآنچه صدا و رنگ است ترجمان تغییرات متفاوت و متنوّع فیزیکی و شیمیایی در ذهن ما هستند . برای یک انسان که سطحی به گفتار فوق بیندیشد بیرنگی و بیصدائی کائنات سخنی هجو و بیمحتوا و یاوه به نظر میرسد ، امّا این ، دریدنِ پردهای از پردههای اَسرارِ حقیقتجویی است . من عملکردهای فیزیکیِ اجسام را در مقابل نور خورشید نفی نمیکنم ، هم چنین تفاوتها و اختلافهای این عملکردها را هم کاملاً تأیید میکنم امّا خلاصۀ عبارات فوق این است که یک جسمِ سفید ، سفید نیست بلکه ما آن را سفید تصوّر میکنیم .
اینکه گفته میشود رنگ ، صدا ، و مزّه و بو در عالمِ خارج از ذهن وجود ندارد به این معنی نیست که ما صدا را نمیشنویم یا رنگها را نمیبینیم . من اینگونه پدیدارها را نفی نمیکنم بلکه منظور این است که رنگ سرخ در عالمِ خارج از ذهن وجود ندارد و این پدیدهها خارج از ذهنِ ما ، صرفاً پدیدههای فیزیکی هستند .