ادامه تصدیق وجود جهان و مبانی آن
من در مغز خود تمام محفوظاتی که به سیب ارتباط پیدا میکند را کاوش میکنم .
در درجۀ اوّل رنگ ، بو ، شکل ، وزن ، مزه و .......... سیب را مییابم . کمی میدان کاوش خود را توسعه میدهم . میوه ، درخت ، چوب ، باغ ، باغبان و دهها چیز دیگر را مییابم ، میدان کاوشِ خود را بیشتر گسترش میدهم ، فرکانسِ اشعه ، نیوتون ، هندسه و پزشکی و صدها چیز دیگر را در پیوند با آنچه که یافته بودم پیدا میکنم . اگر بیشتر در کانالها و راهروهای مغزم کاوُش کنم و از نقطهای که آغاز کردم فاصله بگیرم به مفاهیم بیشتری میرسم و اگر بیشتر تلاش کنم ، از سیب به همه چیز و همۀ مفاهیم میرسم . امّا هیچ جایی اثری از ذات و جوهر سیب پیدا نمیکنم . در مغزِ خود ، بین صفات و ویژگیهای سیب پیوندی ناگسستنی میبینیم امّا در عالَم خارج از ذهن ، چیزی به نام جوهر- که این صفات و ویژگیها از آن تابانیده شود - برای من روشن نیست . معرفتِ من از سیب خلاصه میشود از آنچه که از «صفات» و «شُدنِ» سیب میدانم و بیش از این گواهی به وجود چیزی نمیدهم .
ما هرگز ارتباطی مستقیم با جهان نداریم بلکه فقط از طریق الگوهای ذهنی -ساخته شده از « صفات » و « شُدنِ » اَعیان- با جهان در ارتباط هستیم . الگوهای ذهنیِ ما از جهان ، الگوهایِ « صفات » و « شُدنِ » جهان است . با قبول این واقعیت ، باید پذیرفت که ما به جوهرِ چیزی– اگر باشد– دسترسی نداریم بلکه فقط الگوهایی از صفات و ویژگیهای جهان و « شدنِ » اجزای جهان را در ذهنِ خود داریم .
معرفت ما از اعیان ، معرفت از « صفات » و « شُدنِ » آنها است نه معرفت از جوهرِ اَعیان . الگوهای ذهنیِ ما ، الگوهایِ « صفات » و « شُدن » است و در این الگوها اثری از جوهر نیست پس اگر در این الگوها هیچ اثری از جوهر نیست باید گفت هرگز از طریق این الگوها به جوهرِ چیزها – اگر هم باشد - نمیتوان راه یافت .
هر عین مادام که به تجربۀ حسّی نیاید عین نیست و از نظرِ ما هستی ندارد . ما فقط از راه تجربۀ حسی ، چندی و چونیِ « صفات » و « شُدنِ » آنها را درمییابیم و جوهر– اگر باشد– هرگز به تجربۀ حسّی نمیآید و نیست .
هستیِ هر عین ، معرفت ما بر « صفات » و « شدنِ » آن است و لاغیر .