نسبیت ادراکات حسّی و معرفت
فرض کنید کسی در قطاری که مستقیم میرود سیبی در دست دارد و ناگهان آن سیب از دست او بیفتد . او سیب را برمیدارد و ناگهان به این فکر میافتد که سیبی که از دستش رها شد و به کف قطار افتاد چه مسیری را پیمود ؟ با خود میگوید مسیری به خط مستقیم . برای اطمینان از همقطاران میپرسد و همه گفتۀ او را با اطمینان تأیید میکنند . ناگهان فردی شکّاک وارد معرکه میشود و میگوید مطمئن هستید که این سیب به خط مستقیم حرکت کرد ؟ همه از این آدمِ شکّاک به تعجّب میافتند . بحث و جدل درمیگیرد . چارۀ کار را در آن میبینند که از یک آدمِ مطّلع که همه او را قبول دارند بپرسند که مسیرِ آن سیب چه بوده است . با تلفن همراه به آن مطّلع تلفن میکنند. او که فردی آگاه است پاسخ میدهد که من روی صندلی در مزرعهام لم داده بودم و ناظرِ حرکت قطار و جَدَل شما بودم . مسیر آن سیب قوسی و تقریباً به شکل سهمی بود . همۀ ساکنان قطار از گفتۀ آن مرد در شگفت میشوند ، ساکنان قطار فریاد برمیآورند که ما با چشمِ خود این مسیر مستقیم را دیدهایم و اگر صد بار دیگر هم آزمایش کنیم چنین میبینیم ، امّا مرد مزرعهدار به گفتۀ خود پای میفشارد و میگوید مرغ یک پا دارد ، اگر هزار بار هم دوباره آزمایش کنید آن سیب مسیری منحنی تقریباً به شکل سهمی پیموده و میپیماید . هریک از طرفین بر عقیدۀ خود اصرار میورزند و کار به جایی نمیرسد .
در این موقع ، فردی پیشنهاد میکند که چطور است از کسی که نه در قطار است و نه در مزرعه ، از یکی از موجودات کُرات دیگر بپرسیم . از موجودی که بیچرخش و گردش در ستارهای نشسته میپرسند که مسیر آن سیب چیست ؟ آن موجود چیزی میگوید که استهزاء و مسخرۀ این مردم عادّیِ زمینی را در پی دارد . او میگوید مسیرِ آن سیب نه خط مستقیم و نه قوسی سهمی شکل ، بلکه به شکلِ مارپیچی ، نه دقیقاً چون فنر بلکه چیزی شبیه به فنر بود .
هریک از سه طرفِ دعوا بر ادّعای خود با ذکر دلایل و براهین خدشهناپذیرِ عینی اصرار میورزند . در این لحظه کسی پیشنهاد میکند که به یکی از ساکنان کرات دیگر و یا حتّی ساکنان منظومۀ دیگری مراجعه کنیم تا شاید حقیقت را دریابیم . امّا پیری سالخورده پا پیش میگذارد و زنهار میدهد که آقایان ، خانمها هر یک از شما از موضعِ خود حکم میکنید ، از خودمحوری دست بردارید ، مسیر آن سیب بسته به آن است که شما در کجا هستید . حقیقت ، امری نسبی است و بسته به موضع شما است .