ادامه درآمد
من پذیرای زرتشت و مسیح و نوح و موسی بودهام و جز خواب و خیال ندیدهام .
شهد و شکرِ هر دو جهان ، پیشکشِ دیگران . مهرویانِ پریپیکر و انهارِ شرابِ مُدام و ساقیان مهپیکر و طنّازی عشوهگران ، پیشکشِ ساحلنشینانِ بیدرد . من را میِ مُدام و پریوشانِ سَروِسهی قامت و انهار شیر و عسل ، دوا نیست . درمانِ مرا راهی دیگر و دوایی دیگر باید . من را راهی راست و ریسمانی محکم باید .
باید از چشمِ زیبا و خم ابرو و لب لعل و روی ماه و بازوان نیرومند و سینۀ ستبر و شهامت و شجاعت و قدرت و مال و جاه و مقام درگذریم . باید دید در پسِ این پردههای کم ارزش ، « ذهن و مغز » را چه حالی است ؟ آیا مست و لایعقل و خمور و تنبل ، لمیده است یا بیتابانه و مدام در حالِ تلاشِ اندیشه ؟
ارزش هرکس به میزانی است که میاندیشد و در محفل آزادگانِ جهانبین ، به چیزی بها نمیدهند جز اندیشه و به چیزی جز اندیشه افتخار نمیکنند و اندیشیدن یعنی زندگی و زندگی یعنی اندیشیدن . اندیشیدن لذّتبخشترین ، کم خرجترین و پربهاترین عملی است که انسان میتواند انجام دهد . هیچ کرداری سودآورتر از اندیشیدن نیست .
عقلگری راهی است بس خطیر و دشوار . آن سو شیریندهنانِ کشف و شهودِ عرفانی و نویددهندگانِ جاودانگی و بهشت ، شهد و شکر پیش میآورند و این سو جز سنگلاخ و خارِ راه و کوره راه و تنگنا و سختی و مشقّت و درد و رنج پیشکشی نیست . کیست آن رادمردی که از آن سرابهای فریبنده دست کشد و به این وادیِ مهیب و هولناک گام گذارد . کجاست آن دلاوری که خردِ زمینی سرمایه کند و چشم طمع بر امدادهای غیبی بپوشاند .
گهگاه زمزمهای میشنوم که دست از طمع بردار و آز مکن ، صدهزار سالگان هنوز گامی به پیش نیامدهاند و تو طمعِ وصال داری ؟ راه بس دراز و توان و توشهات پشیز . نکند این نجوا هم پژواکِ من در من است !
هر جهانبینیای باید تضمینکنندۀ سعادتِ بشر و نویددهندۀ بهشتِ موعود در زمین باشد . هر مکتبِ فکریای باید انسانی ، فراگیر و دوراندیش باشد و به عواقبِ اجرای نظریههای خود تا سالهای آینده حتّی قرنهای آینده جوابگو باشد .
هر جهانبینیای چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی باید کلّینگر باشد ، باید جهانی و تاریخی بیندیشد .