ادامه اطلاق ذهن به عین
همچنانکه اگر هزاران سال انتظار کشیم و تجزیه و تحلیل کنیم به روحی نخواهیم رسید اگر هزاران سال مادّه را هم بشکافیم به چیزی نخواهیم رسید . هرچه مادّه کوچکتر و کوچکتر شود باز هم چیزی در آن نمیتوان یافت جز صفات و شدنِ آن . این جملۀ کوتاه ولتر ( 1778 – 1694 ) بازگو کنندۀ همین معنا است :
« من در ستارۀ شعرا و در کوچکترین ذرات ، مادّه را می بینم ولی نمی دانم که مادّه چیست .» ( ک 6 ، ص 211 )
شناسنده فقط میتواند « شُدن » و یا دگرگونی و تغییر خود و یا چیزی را بشناسد . وقتی قطعه سنگی را در کف دست خود میگذاریم فقط میتوانیم تصدیق کنیم که حواسّ لامسۀ ما متأثّر شد . ما هزاران سال است که این تأثیر را به وجودِ مادّه تعبیر کردهایم و هرگز مابهازایِ خارجیِ این تعبیرِ شخصیِ خود را نیافتهایم .
هر انسان کنجکاوی با این پرسش روبرو است که « این همه مادّۀ موجود در کائنات از کجا پیدا شدهاند » این سؤالی است بیجواب . اگر این همه مادّه از عَدَم به وجود آمده باشد غیر معقول است و اگر از چیزی به وجود آمده باشد ، دوُرِ تسلسل است . من در پاسخ به این پرسش سکوت میکنم و این سکوت را از فضل فروشی و تظاهر به دانایی برتر میدانم .
ما به این دلیل به پرسشهای بنیادین نمیتوانیم پاسخ دهیم که مفاهیمِ قبلی که ناشی از تفسیرهای انسانی است از راستیِ کافی برخوردار نیستند . ما احساسِ خود ناشی از لمس یک مادّه را ، نه ناشی از خود و مکانیسم مسلّط بر خود ، بلکه از وابستههایِ مادّه میپنداریم . مادّه سفت ، شل ، نرم ، زبر و .... نیست ، اینها تفسیرهای ما از پدیدۀ فیزیکیِ تماسِ ما با مادّه هست . ما برای پیداکردن جواب پرسشهایی که هزاران سال بیجواب ماندهاند باید از اساس و بنیان ، مفاهیم و تفسیرهایِ خود را تغییر دهیم و این کار امکان پذیر نیست .
مادّه چیست ، سفتی دارد ، جرم دارد ، حجم دارد ، وزن دارد و .... زمانی که ما میخواهیم به حقیقت و ذات مادّه پی ببریم باید از مشخّصههای فوق خود را خلاص کنیم ، خود را رها کنیم . زیرا سفتی چیست ؟ سفتی یک احساس است . سفتی مرور بر ثبتِ یک احساس و یک تجربۀ قبلی است . لکن مادّه برای یک نیروی قویتر و یک نیروی ضعیفتر به یکسان سفت نیست . ما هر اندازه راجع به مادّه تفکّر کنیم ، در مورد اطّلاعات مضبوط در مغزمان دربارۀ مادّه کاوش میکنیم نه دربارۀ ذاتِ مادّه .