رابطه و نسبت فرد و جامعه
بشر در جمع زندگی میکند و به ناچار محدود است در حالیکه خواهان آزادیِ نامحدود است . حدّ و مرز این آزادی و محدودیت کجا است ؟ این مهمترین نقطۀ شروع ِ هر جهانبینیِ سیاسی است .
یک واقعیتِ اساسی که باید در هر مکتب سیاسی مدّ نظر قرار گیرد این است که انسان ناچار از زندگیِ اجتماعی است تا بتواند نیازهای فردی خود را بهتر و بیشتر تأمین کند . انسان یا باید در جنگل ، با آزادی و آزادگیِ کامل زندگی کند و یا محدودیتهای زندگی در جمع را در ازایِ محاسن و فواید مادّی و معنوی بسیار پذیرا باشد . این خودﹾ نوعی دوگانگی و تضاد در زندگیِ اجتماعی هر انسان است ، از طرفی باید بخشی مهم از آزادگی و آزادیهای خود را در قبال زندگی اجتماعی واگذار کند و از سوئی دیگر در پیِ آزادی و آزادگیِ نامحدود است . همۀ ما به این بده بستان گردن گذاشتهایم ، موضوع فقط آن است که چقدر آمادهایم بدهیم و چقدر انتظار داریم دریافت کنیم . هر مکتب سیاسی باید روشن کند که حدود این بده و بستان چیست و شاید شاخصۀ اصلی هر مکتب سیاسی ، تعیینِ میزان و حدود و مقدارِ بده و بستانِ فرد و جامعه به یکدیگر باشد . به عبارت دیگر
هر مکتب سیاسی را میتوان باز شناخت اگر حدود و میزانِ بده و بستانِ فرد و جامعه را معیّن کرده باشد .
من حقوق و آزادیهای فردی ای که در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر آمده و حقوق و آزادیهای فردی ای را که در نظریۀ جهانوطنی بیان کردهام خدشه ناپذیر میدانم و هیچ جمع و گروهی حتّی اکثریت مطلق را مجاز به نفی این حقوق و آزادیها نمیدانم .
چون نیک بنگریم آرمان بسیاری از اندیشمندانِ سوسیالیست و کمونیست که از مالکیت اشتراکی و ... صحبت میکنند در نهایت ، تأمین آزادیِ فردی است ( با تعریفی که خود از آزادیِ فردی دارند ) و آرمان و هدف غائیِ بسیاری از متفکّرانِ کاپیتالیست و طرفداران لیبرالیسم که از حقوق فردی و مالکیتِ فردی دَم میزنند جامعۀ آرمانی و تعدیل اختلافات طبقاتی و در نهایت تأمین آزادیِ فردی است . اوّلی از جامعه آغاز میکند تا به فردِ آرمانی منتهی شود و دومی از فرد شروع میکند تا به جامعۀ آرمانی برسد .