ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
حالِ عرفانی , وصال و اتّحاد با کلّ و کشف اسرار و رموز
کشف و شهود و اشراق از اَلطاف و هدایایِ موجودی فرا زمینی نیست که به عارفی در حالِ عرفانی تحویل شود .
آنگاه که ناگهان احساس میکنیم که پردهها دریده شد و حجابها برداشته شد و
ما به اصل و ذات و کُنه مسائل و پرسشها رسیدیم و نور معرفتِ راستین خانۀ
دل ما را روشن نمود باید بدانیم که هیچ اتّفاق عجیب و غریبی نیفتاده است.
نه ما به ملکوت رفتهایم و نه از عرش اعلاء نور معرفتی به ما رسیده، بلکه
باید بدانیم که خود در خود فرو رفتهایم.
یک وجه مشترک بین تمام آنان که تجربۀ حالِ عرفانی دارند این است که همۀ
آنان در « من » ، منِ بسیط خود فرو میروند و سعی میکنند خود را از هر نوع
محفوظات و تعلّقاتِ ذهنیِ اکتسابی و علومِ حصولی آزاد کنند . در این حالت
، بسته به باورها و اعتقادات قبلیای که دارند آن حال را شکافتن فردیّتِ
خود ، وصل خود به جهان ، اتّصال به خدا ، ذوب در خدا و یا حضور در محضر خدا
تلقی میکنند . اگر این نظر درست باشد باید نتیجه بگیریم حتّی در حالات
فنا و خلسه و وجد و وصال و حضور ، باورهای بنیادینِ فرد زایل نمیشود زیرا
هریک از آنان آن حالت را به گونههای متفاوتی که ناشی از باورهای بنیادینِ
آنان است تفسیر کردهاند .
به گفتۀ پروفسور د.ت.سوزوکی( 1966 - 1870 ) ، شونیاتا یا « خلاء بودایی » ، عبارتست از :
خلاء محض که از هر نوع اضافه و تضایفی فراترست ... در « خلاء » بودایی نه
زمان هست نه مکان ، نه صیرورت ، نه شیئیت. نفس در این تجربۀ محض مجرد ،
انعکاس خود را در خود مینگرد ... و این هنگامی میسر است که نفس خود
شونیاتاست ، یعنی آنگاه که نفس از همۀ محتویات ممکنش جز خویش خالی باشد . (
ک 10 ، ص 109 )
« قالب فردیت که شخصیت من در آن آشیانۀ پابرجایی یافته است ، در لحظۀ
ساتوری [ اصطلاح نحلۀ « ذن » معادل با حالت اشراق ] شکفته و شکافته میشود .
لزوماً با وجودی فراتر از خویش اتّحاد نمییابم یا در آن جذب نمیشوم ،
ولی فردیت من که فروبسته و از وجودهای منفرد دیگر بکلی گسسته است ... در
چیزی توصیف ناپذیر ، چیزی که سامانی کاملا متفاوت با سامان معهود و مأنوس
من دارد ، منحل میشود .» ( ک 10 ، ص 118 )
این ادّعا نیز که عرفا در حال وجد و یا وصل به جایی میرسند که از دایرۀ حس
و عقل بیرون است ، ادّعایی بیاساس است زیرا حتّی پیچیدهترین و
نامفهومترین شطح و طامات آنان نیز اشاره به معانی و مفاهیمی دارد که از
طریق علم حصولی در محفوظات مغزشان جای گرفته است و اگر آزاد شدن و بریدن از
تعلّقات و حذف محفوظات حصولی ، وصفِ حال عرفانیِ وصال و اتّحاد است پس
جنینِ نازاده باید عارفترین عارف باشد .
من به وجود حالِ عرفانی و تجربۀ حالِ عرفانی باور دارم ، امّا پرسش اساسی
این است که مابهازای آن حالِ عرفانی چیست ؟ من معتقدم آن حالِ عرفانی
نزدیک شدن به منِ بسیطِ غیر متعلّق است و لاغیر ، هرگز در آن حالت فنا فی
اله ، انا الحق ، ذوب و وصال با خالق جهان را نمیپذیرم .