ادامه پیشگفتار
هرنوع آگاهی و معرفتی که در ما پدید میآید ناشی از اثرات چیزی بیرونی یا درونی ، تعبیر و تفسیر در ذهن و سرانجام قضاوت و نتیجهگیری است . شک نیست که ساختار و ساختمان ذهن از عوامل اصلیِ مؤثّر در شناخت ما است . قضاوتهای ما مستقل از ساختمان و ساختار ذهن ما نیست پس هر قضاوتی و هر معرفتی وابسته به ساختمان و ساختار ذهن آدمی است ، بنابراین هیچ حقیقتِ مطلقی مستقل از ذهنِ آدمی نیست .
فلسفه میبایستی همزمان یا مقدّم بر هر آغازی ، از فلسفۀ ذهن و علمِ ذهن آغاز میکرد امّا هنوز فلسفه ، علم را نزاده بود . فلسفه از تولیداتِ ذهن است و بدون شناخت و کند و کاو ذهن ، ساختن هر مکتب و نظام فلسفی ، ساختنِ بنا بر روی آب است .
بشر بیش از سه هزار سال است که مکاتب و نظامهای گوناگونِ فلسفی ارائه کرده است . این جهانبینیهایِ گوناگونِ فلسفی ، زاییده و برآمده از ذهن بشری است و نکتۀ جالب اینجا است که اخیراً به ذهن خود نگریسته و به کند و کاو و تجزیه و تحلیل و چیستی و چگونگیِ پدیدآورنده و سرچشمۀ مکاتب فلسفی که همانا ذهن او است پرداختهاست . همچون معماری که سه هزار سال با متری به متر کردن ساختمانهای گوناگون پرداخته و اخیراً به آن متر توجّه نموده که این متر چیست که من همه چیز را با آن اندازهگیری میکنم ؟
این نکتۀ غریبی است که ما برای پی بردن به چیستی و ماهیت و چگونگیِ شناخت ، جز شناختهایمان توشه و سرمایهای نداریم . ما با ذهنِ خود میخواهیم به چیستیِ ذهنِ خود آگاه شویم و با مغزِ خود میخواهیم به مغزِ خود علم پیدا کنیم .
گویا متری میخواهد خود را متر کند و یا ترازویی میخواهد خود را توزین کند یا آیینهای میخواهد خود را در خود ببیند ، چگونه ؟ نا امید نباید بود .
امروزه فلسفه هرچند از نظر زمانی به چند هزار سالگی رسیده ، امّا از نظر منطقی به جائی رسیده که از آنجا باید آغاز میکرد . به عبارت دیگر آنچه که از نظر منطقی مقدّم بوده از نظر زمانی مؤخّر واقع شده است . کوتاه زمانی است
که هستیشناسی و معرفتشناسی و فلسفۀ ذهن به علمِ ذهن رسیده و دوباره شاید
در چند ده یا چند صدسال آینده نتایج علمِ ذهن به فلسفۀ ذهن و معرفت شناسی و
از آنجا به فلسفۀ هستیشناسی وارد شود و هستی شناسی و معرفتشناسیِِ
پیشرفتهتری ظهور کند و این دوُرِ رفت و برگشتی تا هزارهها ادامه خواهد
یافت .