ناسازگاری‌های عرفان با عقل

ادامه ناسازگاری‌های عرفان با عقل قدیس فرانثیسکو خاویر (1506-1552) چنین نوشته است:
      « چنین به نظرم آمد که پرده از برابر دیدگان درونم برافتاد ، و حقیقت علوم بشری ، حتی علومی که هرگز نخوانده بودم در شهودی پر از فیض بر من آشکار شد . این شهود بیست و چهار ساعت دوام یافت ؛ سپس گویی آن پرده دوباره حائل شد ، و  من خود را چون پیش نادان یافتم .» ( ک 10 ، ص 291 و 290 )
والتر ترنس استیس از عارف دیگری نیز نقل می‌کند :
      خدا ... افلاک و ستارگان را به او نشان داد و او را به شناخت کم و کیف آنها نایل کرد ... وقتی که به خود آمد نمی‌توانست ماوقع را برای ما شرح دهد . فقط گفت علم او به کائنات چندان کامل و مستی بخش است که هیچ زبانی نمی‌تواند وصف کرد . ( ک 10 ، ص 291 )
حال اگر موجودی از پدیده‌ای سخن بگوید و سپس اعلام کند که نه آن پدیده را درک کرده که به یاد داشته باشد و نه احساس کرده زیرا که فرا حسّی است ، باید به این ادّعا گوشِ بسته داد . این ادّعا مانند آن است که کسی بگوید من شمعی را دیدم بگوئیم کجا ، بگوید من آن جا نبودم و من در این هنگام به یاد این بیت از حافظ می‌افتم که می‌گوید :
      خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
      شطح و طامات به بازار خرافات بریم ( ک 29 ، ص 786 )

مهمترین رُکن حدوثِ حالت عرفانی ، تلقینِ بسیار و باور و یقین داشتن به وقوعِ چنین حالتی است . تا باور نکنیم ، حدوثِ این حالت امکان‌پذیر نیست .
      ممکن است من را متّهم به داشتن طبعی خشک و فاقدِ استعدادِ ذاتیِ درکِ حالاتِ عرفانی ‌کنند و یا تصوّر شود که من کمر همّت بر نابودی عرفان بسته‌ام که این‌گونه نیست . من فقط در فکر زدودن خرافات از عرفانم .
آن‌گاه که به منِ غیرمتعلّق و به منِ من نزدیک می‌شویم حالتی شگفت‌آور به انسان دست می‌دهد ، شاید در عرفان هم حالت سُکر و یا حضور و یا فنا همین حالت باشد . این یکی از پرشعف‌ترین و با وجدترین حالاتی است که انسان می‌تواند تجربه کند . شاید همان حالتی است که عرفا عروج و حضور می‌نامند . به همین دلیل من می‌گویم که عرفا آن‌گاه که با ذکر ، از خود بی‌خود می‌شوند ، درحقیقت در اعماق خودشان فرو می‌روند .