ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
ما را به منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
.........
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست فهم ضعیف رأی فضـولی چــرا کند " حافظ "
مولانا جلالالدین محمد بلخی ( 672- 604 ﻫ..ق.) نیز بارها در مثنوی ، فلسفه و علم را تحقیر کرده است :
مکر و تلبیسی که او داند تنید آن ز حیـوانِ دگــر نآید پدید
جامـههای زَرکَشــی را بافتن دُرّهــا از قعـــرِ دریـا یافتــن
خُرده کاریهــای علـمِ هندسه یا نُجـوم و علــمِ طبّ و فَلسَفه
که تعلّــق با همین دُنیـاستش ره به هفتم آسمــان بر نیستش
این همه علمِ بنای آخُور است که عمادِ بودِ گاو و اُشتـر است
بهرِ استبقای حیوان چند روز نامِ آن کردند این گیجـان رموز ( ک 28 ، ص 622 )
صد هزاران فصل داند از علوم جان خود را مینداند آن ظَلوم
داند او خاصیّت هر جــوهری در بیانِ جوهر خود چون خری ( ک 28 ، ص 457 )
پای استــدلالیان چوبیــن بود پایِ چوبین سخت بی تمکین بود ( ک 28 ، ص 96 )
از ابوسعید ابوالخیر نقل شده :
«کار تصوف در آغاز، شکستن دواتها و پاره کردن دفترها و فراموش کردن دانشهاست.» ( ک 24 ، ص 82 )
تا ولولۀ عشق تو در گوشم شد عقل و خرد و هوش فراموشم شد
تا یک ورق عشق تو از بر کردم سیصد ورق از علم فراموشم شد " ابوسعید ابوالخیر "