ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
به گفتۀ برتراند راسل ( 1970- 1872 م.) :
عرفان از هیچ حقیقتی پرده برنمیدارد . فقط علم و تفکر منطقی است که با ما
از حقیقت حکایت میکند . تنها کمکی که عرفان میتواند بکند این است که نسبت
به اکتشافات عقل علمی و منطقی، به ما نگاه و نگرشی عاطفی و نجیبانه ببخشد .
( ک 10 ، ص 2 )
ممکن است این تصوّر پیش آید که من منکرِ حالتِ شکوهمندِ سُکر و شعف و وجد
در عارفان هستم که این گونه نیست . قطعاً اکثریت قریب به اتّفاق عرفا- که
ادّعا کردهاند چنین حالاتی را تجربه کردهاند- راست گفتهاند امّا نکتۀ
بسیار مهم که من بر آن تکیه میکنم این است که وقوع این حالاتِ عرفانی ربطی
به اتّحاد عارف با ملکوت اعلی و یا حقیقت مطلق و یا پروردگار و صانعِ
کائنات ندارد . زیرا چه بسا انسانی که اصلاً باور به مابعدالطبیعه نداشته
باشد چنین حالاتی را تجربه کرده باشد .
در جنب گروه کثیری از عرفای موحد و وحدت وجودی، عارف ملحد نیز وجود داشتهاند. ( ک 10 ، ص 4 )
فلوطین = پلوتینوس ( 205؟-270م.) پیرو هیچ نظام دینی رسمی نبود ولی به
مابعدالطبیعۀ افلاطون معتقد بود و در صدد بود آن را پروردهتر و پرداختهتر
کند . مینویسد:
« خودیابی ، همانا ارتباط ماست با نفس در مقام تنزه و خلوصاش .»
به عبارت دیگر یعنی آگاهی از « من » بحت بسیط «در مقام تنزه و خلوص» ، یعنی خالی از انباشتههای تجربیاش .
دنبالۀ سخنش از این قرار است:
« این حیات خدایان و خداوندان و رستگاران است – مقام وارستگی از
بیگانهایست که ما را تخته بند تن کرده است ، حیاتی است که حظی از اشیای
این خاکــدان ندارد - هجرتیست از فردیت به فرد . » ( ک 10 ، ص 103 )
آنچه که من بر آن پای میفشارم آن است که این حالت و حالات ، وصل به حقیقتی
نیست . اگر هست بگویند چه حقیقتی را کشف کردهاند ؟ این حالات ، اتّحاد با
عرش اعلاء و عروج و فنا فیالّه نیست و این ادّعاها ناشی از خودخواهی و
خودبزرگ بینی و یا وهم و خیال است .
از ادّعاهای عرفا دربارۀ پدیدآمدنِ حالات عرفانی- خلسه و اتّصال به حقیقت و
فنا در آن لحظه و ...- آن است که نه تنها ادّعا میکنند آن حالت
وصفناپذیر است و به بیان نمیآید بلکه ادّعا میکنند که ماوراء عقل و
فراذهنی نیز هست و شگفتآورتر آنکه ادّعای کسبِ علوم بشری در آن حالات
میکنند .