ادامه ناسازگاریهای عرفان با عقل
اگر پس از ساعتها کوهنوردی ، از فراز قلّههای سپیدپوش از برف زمستانی ، به منظرۀ کوهها و درّههایِ پر برف خیره شوید !
اگر پس از ساعتها ورزش در هوای گرم و مرطوب آبی خنک بنوشید!
و اگر آن حالی را که در آن ، تمام سلولها ، عضلات و اندامهایتان با نوایِ دف و نی شادمانه میرقصند را تجربه کنید !
و اگر همه ی آن حالات را با هم یکجا جمع کنید و چند برابر کنید ، آن حال ، حالِ
من در سپدهدم بود . در وصف آن حال میتوان گفت لذّتی است ماوراءِ همۀ
لذّتها و دلنشینیِ آن حال ، ماوراءِ همۀ دلنشینیها . این که گفتهاند وصف
آن حال شدنی نیست راست گفتهاند . امّا من میدانم که خود در خود فرو رفتم
و در عالمِ خیال به جائی چون بهشت موعود رسیدم .
دمی چند پس از آن حال ، به خود آمدم . اکنون من راست میگویم : نه به عرش
عروج کردم نه با ملائک همدم شدم و نه با خالقِ زمان و مکان و اصل و قانون
متّصل شدم . حالی بود و اتّفاقی بود ، فقط در مغز من ، فقط در ذهن من .
هرچند که مدّعیان ، ادّعای وصال و حصولِ معرفت و کشف اسرارِ جهان و حتّی
آگاهی به علوم بشری سردادهاند ، امّا یک انسانِ بصیر در اوّلین لحظات
برخورد با این صوفینماها و درویش مسلکها ، به سادگی درمییابد که اینان
تغییر حالِ خود را با لقاءالله اشتباه میگیرند .
این تعلّق به عالَم اوهام و خرافه ، خاصّ ِ گروهی از شرقیان نیست بلکه
در غرب نیز این خیالپردازان بسیارند و در میان این آقایان و خانمهای
خیالاتی ، استادان دانشگاههای بسیار معروف دنیا نیز دیده میشوند . حیف از
کاوندهای چون مغزِ انسان است که با اینگونه خرافات و افکار بیمایه
آلوده شود.
آنکس که ادّعا کند که از نور خورشیدِ الهی ، دیده از کف داده و بینایی دل
یافته ، آنکس که ادّعا کند که مدهوش از وصلِ او است ، به عمیقترین
بسترهای منِ بسیطِ خود رسیده و لنگ لنگان در کوره راه خودپرستی راه میپوید
و از شاهراهِ خداشناسی به دور میشود.
آنچه که من در خانقاه و مجالس سماع و ذکر عارفان دیدهام وحدت با کلّ نبود
بلکه هرچه آنان فریاد نفیِ منیّت میزدند من میدیدم که بیشتر در منیّت و
منِ خود فرو میروند .