ادامه اطلاق ذهن به عین
همچنانکه میادینِ رادیواکتیو را به صوت مُبدّل میکنیم ، امیدواریم که پدیدههای دست نیافتنی ، یکایک برحسب اتفّاق ، خود را به وسایل و ابزارِ ما بنمایانند ، زیرا این پدیدههایِ دست نیافتنی را چون تا به حال نشناختهایم پس هرگز کاوُش و جستجویِ آنها را هم شروع نکردهایم ، مگر برحسب اتّفاق پدیدهای در روی ابزاری خود را بنمایاند .
ما دستگاهی هستیم که از هر چیز مفهومی میسازیم ، این مفاهیم ترجمۀ آن چیزها است همچون ترجمۀ رنگ قرمز در مغز . من دارم کمکم سرگیجه میگیرم ، امّا این سرگیجه ، ترجمۀ گُمگشتگی و سرگشتگیِ آگاهیهایِ بشری است . باید خوشحال بود که این سرگیجه با وصال حق و وصول حقیقت اشتباه نمیشود . صریحاً باید گفت و با افتخار باید اقرار کرد که در لابلای مفاهیم ، همچون مورچهای که در اقیانوس افتاده ، مات و مبهوت و گیج و گُنگم .
زنگ مدرسه صدا ندارد ، بلبلان آواز نمیخوانند ، برگ درختان سبز نیست ، آسمان آبی نیست ، رعد غرش نمیکند ، اینها بیصدا و بیرنگاند و صدا و رنگ ساخته و پرداختۀ ذهن ما است . صدا و رنگ ترجمان انواعی از عملکردهای آنان در مغز ما است و در عالمِ خارج از ذهن و حتّی در خود ذهن نه صدائی است و نه رنگی.
ممکن است که بیرنگیِ کائنات را یاوه بدانیم ، زیرا یک فیلم عکاسی بدون رنگ یعنی هیچ ، امّا منظور این نیست که شدنی در کائنات وجود ندارد یا سیبِ قرمز وجود ندارد بلکه منظور این است که رنگها پدیدههایی بیرنگاند و ما دوربینهایی هستیم که این پدیدهها را رنگآمیزی میکنیم . صداها پدیدههایی بیصدا هستند و این ما هستیم که این پدیدهها را در مغزمان صدادار میکنیم و ..... . برای حصول حقیقت باید این رنگها و صداها و .... را زدود . برای کالبدشکافیِ آگاهی از یک موجودِ خارجی و برای شناختِ آنچه من از جهانِ غیر از خود میدانم ، باید آگاه بود که من و جهان هر دو در این آگاهی دخیلیم . باید اثرات من را زدود تا به غیرِ خودﹾ ، آگاه شویم .
آیا به راستی سیب قرمز ، گلایل سفید ، آسمان آبی ، رنگینکمان ، برگهای سبز ، برفهای سفید ، همه بیرنگاند ؟ آیا تصوّر اینها بدون رنگ امکانپذیر است ؟ بسیار بعید است و بسیار مشکل که ما بتوانیم برگهای درختان را بیرنگ تصوّر کنیم ، حتّی اگر فقط خط لبۀ برگ را تصوّر کنیم باز هم برای لبۀ آن ، رنگی در نظر میگیریم ، مثلاً رنگ مشکی