سازگاری‌هایِ عرفان با عقل

ادامه سازگاری‌هایِ عرفان با عقل اکنون با این پرسش روبرو هستیم که هر ذرّه از جهان که میل به شدن – عشق – دارد در هوایِ شدنِ به چه چیزی است؟ اگر ذرّه نداند که عاشقِ چیست و مایل به چیست ، جهانﹾ ، جهانی بی‌نظم و سامان خواهد بود .
پس هر جزءِ جهان ، « شدن » می‌کند و می‌داند یا دانسته شده که به کجا می‌رود . از منظر آن عرفانی که من سخن می‌گویم تمام اجزاء جهان دانسته شده‌اند که هر یک در هر زمان چه شوند . آنچه که میلِ به « شُدن » را در نهاد همۀ اجزاء جهان نهاده ، علّت‌العللی است و ذهن من را یارای شرحی بیش از این نیست . اینجا است که نمی‌دانم و در حسرت دانایی ، در سوز و گدازم .
      عشق نیرو نیست ، عشق میل است . میلی ذاتی- ناشی از ساختار هر جزء از جهان در آن حال که هست- و لذّتِ وصالِ حالتی دیگر ، جایزه‌ای است که جهان به هر جزء « وقتی می‌شود » می‌دهد . امّا تقدیر جهان برای هر جزء ، آرامش و سکون نیست ، این جوشش آرام نمی‌گیرد . هنوز از جایی به جایی نرفته ، آهنگِ جایی دیگر و هوایِ حالی دیگر است .
به این ترتیب از ازل ، زمان‌ها پیش از آن روزِ انفجار بزرگ ، علّت‌العللی نامعلوم میلی برای « شُدن » – ناشی از ساختار و ساختمان هر جزء- در تمام اجزای جهان نهاده است .
عشق راهنما و راهبرِ راهِ ما به مقصد نیست بلکه عشق ، مقصدِ بعد و منزلِ بعد را می‌نمایاند . عشق در ما شوقِ وصل می‌آفریند امّا عقل راهبر و راهنمای ما است .
      من بارها گفته‌ام که کائنات از اجزای قانون‌مند- به‌هم بسته و پیوسته- تشکیل شده است ، امّا کائنات در جنبش و جوش و خروش است . آیا جزءِ قانون‌مند، به صرفِ قانون‌مندی ، حرکت و « شُدن » و جوش و خروشی می‌کند؟ خیر ! پس محرّک اولی باید و اینجا است که دیوانه‌وار خود را به در و دیوار می‌زنم ، باشد که روزنه‌ای در این دخمۀ جهل پیدا کنم . من در این دخمۀ نادانی ، مجنونِ دانایی‌ام و همواره پای‌بستِ غُل و زنجیر جهل .
فرض کنیم چند جزءِ قانون‌مند را در کنار هم قرار دهیم و هر جزء بداند که چه کند و چگونه کند ، چه شود و چگونه شود . آیا این سیستم حرکت و جوششی خواهد داشت؟ آیا قانون و قانون‌مندی ، دارای نیروی محرّک و شدن هم هست؟ خیر، زیرا قانون‌مندیِ اجزای جهان به تنهائی نمی‌تواند موجبِ شدن و جنب و جوشِ آن‌ها شود، پس میلی و عشقی باید که فرمانِ جنبش دهد .