ناسازگاری‌های عرفان با عقل

ادامه ناسازگاری‌های عرفان با عقل
عقل ستیزی
اگر عرفان ، خود را مکتبی ذوقی و همۀ ادّعاهای خود را ، ادّعاهایی ذوقی بداند و قبول کند که تبیین شاعرانه‌ای از جهان کرده است ، عقل مونس و همدم و یارِ عرفان است همچنانکه دوست و رفیق و همراهِ هنر است .
ما وقتی به یک تابلوی نقاشی نگاه می‌کنیم از پرواز آدم‌ها در آسمان ، ظاهرِ شگفت‌آورِ جانداران ، سایه افکندن مرغی بر یک شهر ، نورافشانیِ قدیسه‌ای به اطراف ، عبور کسی از میان شعله‌های آتش و امثال آن‌ها لذّت می‌بریم و هرگز نبودِ تطابق بین اجزاءِ اثرِ هنری با جهانِ واقع را ، تضادِ با عقل نمی‌دانیم . هنر مجاز است که آنچه که از ذوق و خیال سر بر می‌کشد را به هر شکلی که می‌خواهد بیان کند .
عقل نه تنها با تجلّیات ذوق و خیال تضادّ و تقابلی ندارد بلکه دوستدار و دلبستۀ آن است .
تضادّ عقل با عرفان از آن‌جا آغاز می‌شود که عرفان ، خود را فلسفه بداند و به دایرۀ عقل پای گذارد .
تضادّ عقل با عرفان از آن‌جا آغاز می‌شود که عارف به عالَمِ خیال پناه می‌برد و نتیجه را در عالَمِ واقع ارائه می‌کند . همچون کسی که به دنبال آب ، در پیِ سراب رود و از سراب جامی از آب بیاورد .
آنان علمِ ناشی از عقل آدمی را علم مَجاز می‌دانند در حالی که علمِ آنان علمِ مَجاز است و روشی است که متأسّفانه به خرافه ، ادّعاهای بی‌اساس ، ریاضت‌های نابخردانه ، سلسله مراتب و خوشه‌چینی آلوده شده است .
نمونه‌هایی از سروده ها و گفتارهای عقل ستیزانۀ عارفان و شاعرانِ عارف در زیر می‌آید .
از احمد بن الحواری (ف. 230. ﻫ ) در مورد بی‌نیازی به علم چنین نقل شده است :
وقتی به مرحلۀ حق الیقین و قطع رسید، کتابهایش را در دریا انداخت و گفت: ای علم! این کار را از روی اهانت به تو نمیکنم، تو را برای رسیدن به خدا میخواستم اکنون که به او رسیدم، از تو بینیازم. ( ک 24 ، ص 82 )
نقد هر فلسفی کم از فَلْسی است      فلْس در کیسۀ عمل منهید
.........
فلسفــی مــردِ دین مپنـــدارید      حیزْ را جفتِ سامِ یل منهید   " خاقانی شروانی "