ادامه پدید آمدن "من خود آگاه" شالوده و آغاز شناخت است
تا ما ، به « منِ » خود معرفت پیدا نکینم ، محسوساتِ ما عقیم و گنگ و مبهم است.
زادروزِ واقعیِ من ، هنگـامی است که « خـودآگـاه » شدم . آیا این « خودآگـاهی » و « منِ بسیط » دفعتاً و یک باره پیدا میشود یا به تدریج ؟ آیا ما میتوانیم لحظۀ ظهورِ خودآگاهیِ خود را به یادآوریم ؟
میتوان گفت « خودآگاهی » به تدریج حاصل میشود و امری بالقوّه و ناشی از ساختمانِ مغز و مستقل از تجربه است که با تجربه به تدریج ظهور مییابد . این که این ظهورِ تدریجی چگونه حادث میشود ، خود پرسشی ژرف و عظیم است .
از آنچه که گفته شد این نتیجۀ عجیب و شگرف حاصل میشود که در مغز ما باید بتوان مکان و یا مکانیسمی را یافت که وجودِ خودآگاهی بسته به وجودِ آن باشد و با حذفِ آن مکان یا مکانیسم ، خودآگاهی زایل میشود . در هر حال من معتقدم که خودآگاهی نتیجۀ یک ساختارِ مادّی است .
من چه تحت تأثیر عامل خارجی مثلاً سردیِ هوا و چه تحت تأثیر عاملی درونی مثلاً درد دندان یا تصوّر منظرهای دلنشین قرار گیرم ، در همۀ حالات من متوجّه هستم که این من هستم که تحت تأثیر قرار گرفتهام . حتّی هنگامی که در حال تفکّر در باب یک مسئله هستیم که آن مسئله هیچ ربطی به حالات من ندارد ، به طور ضمنی « من » جزء لاینفک ادراکِ من است و من میدانم که این من هستم که دارم در مورد آن مسئله میاندیشم هرچند که در آن لحظات هیچ توجّهی به خودم نداشته باشم .
وقتی سوزنی نوک انگشت مرا میسوزاند من متوجّه میشوم که این انگشتِ من بوده که سوزن به آن خورده است پس باید این پالس عصبیِ ناشی از برخورد سوزن با انگشت من ، از مرکزی به نام « من » عبور و سپس تفسیر شود . زمانی که با چشمِ بسته سوزنی به من برخورد کند من متوجّه میشوم که این سوزن به من فرو رفته به عبارت آشکارتر تمام تجربیات حسّی من باید از طریق سیستم عصبی از مرکزی به نامِ « من » عبور کند و بعد تفسیر شود .