ادامه دین و سیاست
رابطۀ دین و سیاست را سه گونه میتوان تصوّر کرد :
الف – دین فرمانبر سیاست
ب- سیاست فرمانبر دین
ج – جدایی دین از سیاست
الف – دین فرمانبر سیاست :
دین نمیتواند فرمانبرِ سیاست باشد . به عبارت دیگر دین نمیتواند فرمانبرِ عقل باشد و همزمان به موجودیتِ خود ادامه دهد . فرمانبریِ دین از سیاست یعنی محوِ دین . دین ادّعا میکند که مبانی و اصول و دستورهای آن از ملکوت اعلی و پدیدآورندۀ زمین و زمان و کائنات به او رسیده پس چگونه میتواند با داشتنِ راهبری چنین بیکرانه ، رهروِ عقلِ یک موجودِ زمینیِ– که خودﹾ مخلوقِ آن پدیدآورنده است- باشد . دین به عقل میگوید که من از آن کس که تو را آفریده پیام دارم و تو که پروردۀ آنی ، در مقابلِ پروردگارِ خود چیستی ؟
اگر ادّعاهای دین را بپذیریم ، حق با دین است و نتیجه همان است که دین میگوید .
ممکن است ارباب کلیسائی و یا اسقف و پاپی برای کسبِ مال و منال و جاه و مقام به فرمانبری از حکمرانی زمینی تن دردهد ولی هرگز نمیتوان پذیرفت که اصول و مبانیِ دینِ خود را هم نسبی ( غیرمطلق ) و پیروِ عقاید و امیالِ حکمران کند . آن کس که از عقلِ بینهایتی دستور دارد چگونه به دستورِ عقلِ جزئیِ ناقص تواند بود . نتیجه آن که چون سیطرۀ سیاست بر دین یعنی محو دین است هرگز دین فرمانبر سیاست نمیشود .
ب – سیاست فرمانبر دین :
ما بارها در تاریخ شاهدِ سیطرۀ دین بر سیاست بودهایم و بارها تضّادِ ذاتی و درونیِ این دو با هم ، این سیطره را متلاشی کرده است .
بشرِ امروزی سیاست را از تولیداتِ عقل میداند .
بشر امروزی نسبت فرد با جامعه و فرد با فرد و جامعه با فرد را از دریچۀ عقل مینگرد نه دین .
بشر امروزی تابع قوانین مدوّنِ مَدَنی است و حکم و قضاوت و داوری را از آنِ عقل- متجلّی شده در قوانین مصوّبِ مجامعِ قانونگذاری - میداند نه دین .